عروسقاتل
#عـروسِقاتـل
part_۲۶
The killer bride
تو برای منی دختر جزوی از اموالمی!
اختیاری از خودت نداری تا وقتی تو خونه منی.
حالا بیا جلو خودت تا من نیومدم، از ترس و استرس سکسکه ام گرفته بود.
وقتی تکون نخوردم خودش اومد جلو و دستشو برد رو کم.رم گذاشت و هول م داد عقب که افتاد.م رو تخت و خودشم به حالت چهار دست و پا افتاد روم و بهم زل زد.
یه جوری بهم زل زد که انگار پلک زدن یادش رفته بود......
"ویو تهیونگ"
دستمو دور کمر ا/ت حلقه کردم و هولش دادم رو تخت، ولی یهو تعادل خودمم از دست دادم و افتادم روی ا/ت.
وقتی چشم تو چشم شدیم محو چشاش شدم.
واو چقد چشماش زیبا بود، مثل یه رویا منو غرق خودش کرد.
"ویو ا/ت"
بعد چند دقیقه خودمو تکون دادم که چشم از چشمم برداشت ولی یادم و گفت
تهیونگ: ببین دختر تو مال خودم میشی و همیشه توی دنیای من میمونی.....
ا/ت: ولی......
بلند شد و دست منم گرفت و بلندم کرد.
نشستیم روی تخت و روبه روی هم قرار گرفتیم..
دلم میخواست گریه کنم ولی حق گریه کردن هم نداشتم، یا باید تسلیم میشدم یا خودمو خلاص میکردم؛
هیچکدوم شدنی نبود!...
فقط امیدم به خدا بود که نجاتم بده، بهش خیره شدم دستامو گرفت و اون یکی دستشو رو قلبم گذاشت.
به گمونم صدای ضربان قلبم و لرزش دستام باعث خوشحالیش شده بود چون پوزخند زد و گفت:
- از ترسیدنت خوشم میاد، از مطیع بودنت هم همینطور..!
امیدوارم مثل بقیه دور برت نداره بعدا رنگ عوض کنی.
تو سکوت به حرفاش گوش دادم و چیزی نگفتم که چونه نمو تو دستش گرفت و مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم.
آروم لب زدم:
- چی از جون من میخوای دیگه؟
کم به سرم اوردی؟
نیشخندی زد و با لحن ترسناک همیشگیش گفت:
- هنوز کاری نکردم وضعت اینه
اگر بکنم چی میشی؟
درست حدس زدم!..از ترسم لذت میبرد، از ضعیف بودنم خوشش میومد.
بچه ها شرمنده نت نداشتم ببخشید ✨✨
part_۲۶
The killer bride
تو برای منی دختر جزوی از اموالمی!
اختیاری از خودت نداری تا وقتی تو خونه منی.
حالا بیا جلو خودت تا من نیومدم، از ترس و استرس سکسکه ام گرفته بود.
وقتی تکون نخوردم خودش اومد جلو و دستشو برد رو کم.رم گذاشت و هول م داد عقب که افتاد.م رو تخت و خودشم به حالت چهار دست و پا افتاد روم و بهم زل زد.
یه جوری بهم زل زد که انگار پلک زدن یادش رفته بود......
"ویو تهیونگ"
دستمو دور کمر ا/ت حلقه کردم و هولش دادم رو تخت، ولی یهو تعادل خودمم از دست دادم و افتادم روی ا/ت.
وقتی چشم تو چشم شدیم محو چشاش شدم.
واو چقد چشماش زیبا بود، مثل یه رویا منو غرق خودش کرد.
"ویو ا/ت"
بعد چند دقیقه خودمو تکون دادم که چشم از چشمم برداشت ولی یادم و گفت
تهیونگ: ببین دختر تو مال خودم میشی و همیشه توی دنیای من میمونی.....
ا/ت: ولی......
بلند شد و دست منم گرفت و بلندم کرد.
نشستیم روی تخت و روبه روی هم قرار گرفتیم..
دلم میخواست گریه کنم ولی حق گریه کردن هم نداشتم، یا باید تسلیم میشدم یا خودمو خلاص میکردم؛
هیچکدوم شدنی نبود!...
فقط امیدم به خدا بود که نجاتم بده، بهش خیره شدم دستامو گرفت و اون یکی دستشو رو قلبم گذاشت.
به گمونم صدای ضربان قلبم و لرزش دستام باعث خوشحالیش شده بود چون پوزخند زد و گفت:
- از ترسیدنت خوشم میاد، از مطیع بودنت هم همینطور..!
امیدوارم مثل بقیه دور برت نداره بعدا رنگ عوض کنی.
تو سکوت به حرفاش گوش دادم و چیزی نگفتم که چونه نمو تو دستش گرفت و مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم.
آروم لب زدم:
- چی از جون من میخوای دیگه؟
کم به سرم اوردی؟
نیشخندی زد و با لحن ترسناک همیشگیش گفت:
- هنوز کاری نکردم وضعت اینه
اگر بکنم چی میشی؟
درست حدس زدم!..از ترسم لذت میبرد، از ضعیف بودنم خوشش میومد.
بچه ها شرمنده نت نداشتم ببخشید ✨✨
- ۶.۱k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط