رها
#رها
یه هودی مشکی تارونم پوشیدم ،بایه جفت جوراب ساق بلند رنگین کمونی ،دستی به موهام کشیدم که صدای زنگ خونه اومد.....
از پله ها پایین رفتم نگاهی به اون فاطیماعجوز انداختم که عین میمون داشت میخندید دلم میخواست باهمین دستام خفه اش کنم چشامو براش تو حدقه چرخوندم ،درخونه رو باز کردم که بانازیو فریال مواجه شدم ،بالبخند نگاهی بهم انداختن که گیج بهشون نگاه کردم.....
نازی با یه لبخند گله گشاد گفت:نمیخوای بزاری بیایم تو؟؟؟
سریع به خودم اومدم لبخند مصنوعی زدم وگفتم:آم ....چرا ...چرا بفرمایید تو..
ازجلو درکنار رفتم که دوتاییشون اومدن تو ،بلند گفتم:طاها جان عزیزم نازیو فریال اومدن .....
طاها سریع از جاش پرید اومد کنارم واستاد وگفت :عه شماها اینجا چیکار میکنید ؟؟
فریال لبو لچشو آویزون کردوگفت:خیلی بدی خوشحال نشدی اومدیم خونت میمون؟
_نه عزیزم این چه حرفیه خیلیم خوشحال شدم بفرمایید بشینید....
نازیو فریال روی کاناپه نشستن ونازی گفت:او آقا طاها میبینم که زندگی متاهلی باادبت کرده ....
فاطیماکه روی مبل خشکش زده بود سوالی گفت:ازدواج؟
نازی نیم نگاهی بهش کردوگفت:آره ازدواج نمیدونستی مگه عزیزم طاها رها ازدواج کردن.....
طاها برزخ نگاهی به نازی کرد ،پوزخندی رولبم اومد خوردی آقا طاهانوش جونت.....
فاطیماعصبی دستی تو موهاش کشیدوگفت:خوب من دیگه برم طاها دیرم میشه!
طاها اهمیتی بهش نداد که از خونه بیرون زد لبخند رضایت بخش روی لبم جاشو خوش کرد که فریال گفت:آها تا یادم نرفته راستش مااومدیم یه خواهش ازت کنیم طاها....
سوالی نگاهش کردیم که ادامه داد:آم راستش همونطور که میدونی دوهفته دیگه تولد شکیب منم میخوام سوپرایزش کنم ومیخوام که تو برامون بخونی،میشه؟
_معلومه که میشه دیونه ،برا داداشم زن داداشم نخونم براکی بخونم.....
لبخندی روی لب فریال اومدو گفت:خوب پس حالا که همه چی اوکیه شدماهم دیگه بریم ...
_عه کجا تازه اومده بودیم که ،رومو بوسیدوگفت:نه دیگه عزیزم بیرون کار داریم ....
دخترا رو بدرقه کردیم ،روی کاناپه خودمو ولو کردم ومنتظر اومدن بچه ها شدم......
یه هودی مشکی تارونم پوشیدم ،بایه جفت جوراب ساق بلند رنگین کمونی ،دستی به موهام کشیدم که صدای زنگ خونه اومد.....
از پله ها پایین رفتم نگاهی به اون فاطیماعجوز انداختم که عین میمون داشت میخندید دلم میخواست باهمین دستام خفه اش کنم چشامو براش تو حدقه چرخوندم ،درخونه رو باز کردم که بانازیو فریال مواجه شدم ،بالبخند نگاهی بهم انداختن که گیج بهشون نگاه کردم.....
نازی با یه لبخند گله گشاد گفت:نمیخوای بزاری بیایم تو؟؟؟
سریع به خودم اومدم لبخند مصنوعی زدم وگفتم:آم ....چرا ...چرا بفرمایید تو..
ازجلو درکنار رفتم که دوتاییشون اومدن تو ،بلند گفتم:طاها جان عزیزم نازیو فریال اومدن .....
طاها سریع از جاش پرید اومد کنارم واستاد وگفت :عه شماها اینجا چیکار میکنید ؟؟
فریال لبو لچشو آویزون کردوگفت:خیلی بدی خوشحال نشدی اومدیم خونت میمون؟
_نه عزیزم این چه حرفیه خیلیم خوشحال شدم بفرمایید بشینید....
نازیو فریال روی کاناپه نشستن ونازی گفت:او آقا طاها میبینم که زندگی متاهلی باادبت کرده ....
فاطیماکه روی مبل خشکش زده بود سوالی گفت:ازدواج؟
نازی نیم نگاهی بهش کردوگفت:آره ازدواج نمیدونستی مگه عزیزم طاها رها ازدواج کردن.....
طاها برزخ نگاهی به نازی کرد ،پوزخندی رولبم اومد خوردی آقا طاهانوش جونت.....
فاطیماعصبی دستی تو موهاش کشیدوگفت:خوب من دیگه برم طاها دیرم میشه!
طاها اهمیتی بهش نداد که از خونه بیرون زد لبخند رضایت بخش روی لبم جاشو خوش کرد که فریال گفت:آها تا یادم نرفته راستش مااومدیم یه خواهش ازت کنیم طاها....
سوالی نگاهش کردیم که ادامه داد:آم راستش همونطور که میدونی دوهفته دیگه تولد شکیب منم میخوام سوپرایزش کنم ومیخوام که تو برامون بخونی،میشه؟
_معلومه که میشه دیونه ،برا داداشم زن داداشم نخونم براکی بخونم.....
لبخندی روی لب فریال اومدو گفت:خوب پس حالا که همه چی اوکیه شدماهم دیگه بریم ...
_عه کجا تازه اومده بودیم که ،رومو بوسیدوگفت:نه دیگه عزیزم بیرون کار داریم ....
دخترا رو بدرقه کردیم ،روی کاناپه خودمو ولو کردم ومنتظر اومدن بچه ها شدم......
۲۹.۸k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹