رها
#رها
طاها محکم بنی از پشت کشید که پرت شد روی پارکتای خونه ،بنی تاخواست از جاش پاشه طاها محکم یقشوچسبید وعربده زد:تو کدوم عوضی هستی که به چیزی که ماله کنه دست میزنی ؟ها توکییی!!!!
بازوشو از پشت کشیدم که دستمو پس زدو گفت : فقط خفه شو رها ....خفه ... تا همینجا حمام خونه راه ننداختم .....
بنی باترس داشت به طاها نگاه میکرد که طاها دوباره رفت سمتش وعربد زد اون دستی رو که به ناموسم دست بزنه میشکنم ،دست بنیو توی دستش گرفت وخواست بپیچونش که محکم کشیدمش از پشتو گفتم:بهش دست بزنی به همه میگم باهام چیکار کردی ....
طاها عصبی بنیو ول کردو گفت:تو چی زر زدی؟هااااداری منو تحدید میکنی!!!
توصورتش زل زدم گفتم:هوم دقیقا درسته دارم تحدیدت میکنم ،به تو هیچ ربطی نداره من با کی چیکار میکنم این جمله رو که یادت نرفته؟خودت این قانون و گذاشتی ولی خودت داری میزنی زیرش من هیچیه تو نیستم پس به تو ربطی نداره چیکار میکنم ...
عصبی نفس عمیقی کشیدبه سمتم اومدچونمو محکم توی دستش گرفت واز لای دندوناشو گفت :تو زن منی ....زنمی ...زنم!!!!
داد زدم :نیستمممم ...همش رو کاغذه منو تو هیچ ربطی بهم نداریم تو انتقامتو ازم گرفتی منم تاچند روز دیگه درخواستم واست میاد ومن از این خونه میرم...
ملیکا با ترس به سمتم اومدو گفت:رها جون ما دیگه میریم بنیم ترسیده ...
عصبی وبا نفرت نگاهی به طاها کردم بعد و به ملیکا گفتم:باشه عزیزم ...ببخشید بخاطر همه چی واقعا شرمندم ،بنی عزیزم توهم ببخش...
طاها دوباره عربده کشید:خفه شو رها تا خفت نکردم،توجه ای بهش نکردم بچه هارو بدرقه کردم،بدون اینکه اهمیتی بهش بدم داشتم میرفتم از پله ها بالا که بانفس هایکشدار به سمتم اومدوگفت:اون حرفارو که جدی نزدی ؟
_چرا اتفاقا کلمه به کلمه اشون جدی بود من درخواستمو دادم همونطور که تو میخواستی من میرم...
بغض به گلوم فشار آورد از پله های خونه بالا رفتم ونشستم روی تخت روی تخت که در اتاق باز شد،به سمتش برگشتم که خنثی گفت :امشب تنبیه میشی بخاطر کاری که کردی ...
_هه...مثلا میخوای چیکارم کنی ها؟تو که همکاری بامن کردی الانم برام مهم نیست میخوای باهام چیکار کنی!!!
_ببینم تو مشکلت چیه ها ؟...پوزخندی بهم زد از روتخت بلند شدم وروبه روش وایستادم
بازمو توی دستش گرفت و ادامه داد:تو مشکلت اونه نه بعد به تخت اشاره کرد ،همینو میخوای آره ،باشه بیا....بیا دیگه تا خواستتو برات برآورده کنم....
بغضم ترکید اشک گونه هامو خیس کرد دستمو از تو دستش کشیدم بیرون کشیده محکمی توی صورتش زدمو گفتم:خیلی پستی خیلی،از اتاق زدم بیرون هودیمو تنم کردم وازخونه بیرون زدم...
طاها محکم بنی از پشت کشید که پرت شد روی پارکتای خونه ،بنی تاخواست از جاش پاشه طاها محکم یقشوچسبید وعربده زد:تو کدوم عوضی هستی که به چیزی که ماله کنه دست میزنی ؟ها توکییی!!!!
بازوشو از پشت کشیدم که دستمو پس زدو گفت : فقط خفه شو رها ....خفه ... تا همینجا حمام خونه راه ننداختم .....
بنی باترس داشت به طاها نگاه میکرد که طاها دوباره رفت سمتش وعربد زد اون دستی رو که به ناموسم دست بزنه میشکنم ،دست بنیو توی دستش گرفت وخواست بپیچونش که محکم کشیدمش از پشتو گفتم:بهش دست بزنی به همه میگم باهام چیکار کردی ....
طاها عصبی بنیو ول کردو گفت:تو چی زر زدی؟هااااداری منو تحدید میکنی!!!
توصورتش زل زدم گفتم:هوم دقیقا درسته دارم تحدیدت میکنم ،به تو هیچ ربطی نداره من با کی چیکار میکنم این جمله رو که یادت نرفته؟خودت این قانون و گذاشتی ولی خودت داری میزنی زیرش من هیچیه تو نیستم پس به تو ربطی نداره چیکار میکنم ...
عصبی نفس عمیقی کشیدبه سمتم اومدچونمو محکم توی دستش گرفت واز لای دندوناشو گفت :تو زن منی ....زنمی ...زنم!!!!
داد زدم :نیستمممم ...همش رو کاغذه منو تو هیچ ربطی بهم نداریم تو انتقامتو ازم گرفتی منم تاچند روز دیگه درخواستم واست میاد ومن از این خونه میرم...
ملیکا با ترس به سمتم اومدو گفت:رها جون ما دیگه میریم بنیم ترسیده ...
عصبی وبا نفرت نگاهی به طاها کردم بعد و به ملیکا گفتم:باشه عزیزم ...ببخشید بخاطر همه چی واقعا شرمندم ،بنی عزیزم توهم ببخش...
طاها دوباره عربده کشید:خفه شو رها تا خفت نکردم،توجه ای بهش نکردم بچه هارو بدرقه کردم،بدون اینکه اهمیتی بهش بدم داشتم میرفتم از پله ها بالا که بانفس هایکشدار به سمتم اومدوگفت:اون حرفارو که جدی نزدی ؟
_چرا اتفاقا کلمه به کلمه اشون جدی بود من درخواستمو دادم همونطور که تو میخواستی من میرم...
بغض به گلوم فشار آورد از پله های خونه بالا رفتم ونشستم روی تخت روی تخت که در اتاق باز شد،به سمتش برگشتم که خنثی گفت :امشب تنبیه میشی بخاطر کاری که کردی ...
_هه...مثلا میخوای چیکارم کنی ها؟تو که همکاری بامن کردی الانم برام مهم نیست میخوای باهام چیکار کنی!!!
_ببینم تو مشکلت چیه ها ؟...پوزخندی بهم زد از روتخت بلند شدم وروبه روش وایستادم
بازمو توی دستش گرفت و ادامه داد:تو مشکلت اونه نه بعد به تخت اشاره کرد ،همینو میخوای آره ،باشه بیا....بیا دیگه تا خواستتو برات برآورده کنم....
بغضم ترکید اشک گونه هامو خیس کرد دستمو از تو دستش کشیدم بیرون کشیده محکمی توی صورتش زدمو گفتم:خیلی پستی خیلی،از اتاق زدم بیرون هودیمو تنم کردم وازخونه بیرون زدم...
۲۱.۵k
۲۰ بهمن ۱۳۹۹