هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part26
کوک هانا رو تو بغلش جا کرد یه دستشو دور کمرش انداخت و دستشو تو لباسش برد هانا چشمش به سیب گلو پسرک خورد و بوسیدش سریع لباشو بوسید
+میخوام کتاب بخونم
_نمیخواد قربونت برم چشات ضعیف میشه
+ولی اینطوری خوابم نمیبره اصلا تو برام بخون
_من برات بخونم؟
+اوهوم؟
_خیله خب
کوک کتاب رو برداشت و شروع کرد به خوندن اون کتاب یه کتاب غمگین بود با اون مدل صدایع آروم کوک غمگین ترم میشد طولی نکشید هق هق هانا به صدا در اومد کوک که متوجه شده بود کتاب رو بست و با خنده به هانا نگاه کرد
_داری گریه میکنی
+نه آشغال رفته تو چشم(اشک)
_عاااا بیخیال این فقط یه داستانه عزیزم
+وقتی به عمقش نگاه کنی میفهمی چقدر غمگینه هق
_خیله خب خیله خب
کوک کتاب رو کنار گذاشت و هانا رو بغلش گرفت و رد اشکش رو بوسید و اونارو پاک کرد یهو صدایه شکستن چیزی اومد
+صدا چی بود کوک
_میرم ببینم
+منم میام
_کجا بیای
+نمیشه که تنها بری عزیزم
_باشه بیا
کوک تیشرتشو پوشید و با هانا رفتن بیرون اول رفتن آشپزخونه بعد رفتن سمت طبقه پایین صدا تلق تلوق میومد هانا به کوک چسبید یهو گربه ای افتاد بیرون هانا از ترس پرید بغل کوک که با دیدن گربه روشو سمت کوک گرفت
+گربس
_از کجا اومده
+لابد از پنجره اومده
گربه فرار کرد و رفت هانا خنده ای کرد
+کیوت
_بریم تو اتاقمون
+بریم
پرش به فردا
#part26
کوک هانا رو تو بغلش جا کرد یه دستشو دور کمرش انداخت و دستشو تو لباسش برد هانا چشمش به سیب گلو پسرک خورد و بوسیدش سریع لباشو بوسید
+میخوام کتاب بخونم
_نمیخواد قربونت برم چشات ضعیف میشه
+ولی اینطوری خوابم نمیبره اصلا تو برام بخون
_من برات بخونم؟
+اوهوم؟
_خیله خب
کوک کتاب رو برداشت و شروع کرد به خوندن اون کتاب یه کتاب غمگین بود با اون مدل صدایع آروم کوک غمگین ترم میشد طولی نکشید هق هق هانا به صدا در اومد کوک که متوجه شده بود کتاب رو بست و با خنده به هانا نگاه کرد
_داری گریه میکنی
+نه آشغال رفته تو چشم(اشک)
_عاااا بیخیال این فقط یه داستانه عزیزم
+وقتی به عمقش نگاه کنی میفهمی چقدر غمگینه هق
_خیله خب خیله خب
کوک کتاب رو کنار گذاشت و هانا رو بغلش گرفت و رد اشکش رو بوسید و اونارو پاک کرد یهو صدایه شکستن چیزی اومد
+صدا چی بود کوک
_میرم ببینم
+منم میام
_کجا بیای
+نمیشه که تنها بری عزیزم
_باشه بیا
کوک تیشرتشو پوشید و با هانا رفتن بیرون اول رفتن آشپزخونه بعد رفتن سمت طبقه پایین صدا تلق تلوق میومد هانا به کوک چسبید یهو گربه ای افتاد بیرون هانا از ترس پرید بغل کوک که با دیدن گربه روشو سمت کوک گرفت
+گربس
_از کجا اومده
+لابد از پنجره اومده
گربه فرار کرد و رفت هانا خنده ای کرد
+کیوت
_بریم تو اتاقمون
+بریم
پرش به فردا
۱۰.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.