هانا با قدمهای سریع از بین دانشآموزان عبور کرد و خودش را به کلاس ...
...
هانا با قدمهای سریع از بین دانشآموزان عبور کرد و خودش را به کلاس رساند. قلبش هنوز از ترس تند میزد، اما سعی کرد بیتفاوت بماند. روزها میگذشت و هر روز که میگذشت، زمزمهها، خندهها و تمسخرها بیشتر میشد. برخی حتی سعی میکردند حدس بزنند که زیر آن کارتون چه چیزی پنهان شده است.
"شاید یه زخم وحشتناک داره..."
"یا اصلاً یه هیولاست!"
"احتمالاً قیافهش خیلی وحشتناکه..."
اما هانا به روی خودش نمیآورد. او عادت کرده بود که سکوت کند، اما جیمین؟ نه، او از آن آدمهایی نبود که بتواند چیزی را نادیده بگیرد.
آن روز، وقتی هانا طبق معمول با کارتون روی سرش از کنار جیمین عبور کرد، او دیگر تحملش را از دست داد. با یک حرکت سریع جلو پرید و با یک دست محکم گوشهی کارتون را گرفت.
"بسه دیگه! ببینیم این زیر چی قایم کردی!"
هانا وحشتزده دستهایش را بالا برد تا مقاومت کند، اما جیمین قویتر بود. با یک حرکت ناگهانی، کارتون از سر هانا جدا شد و همه نفسهایشان را در سینه حبس کردند…
— ادامه دارد...
ادامه بدم؟؟
هانا با قدمهای سریع از بین دانشآموزان عبور کرد و خودش را به کلاس رساند. قلبش هنوز از ترس تند میزد، اما سعی کرد بیتفاوت بماند. روزها میگذشت و هر روز که میگذشت، زمزمهها، خندهها و تمسخرها بیشتر میشد. برخی حتی سعی میکردند حدس بزنند که زیر آن کارتون چه چیزی پنهان شده است.
"شاید یه زخم وحشتناک داره..."
"یا اصلاً یه هیولاست!"
"احتمالاً قیافهش خیلی وحشتناکه..."
اما هانا به روی خودش نمیآورد. او عادت کرده بود که سکوت کند، اما جیمین؟ نه، او از آن آدمهایی نبود که بتواند چیزی را نادیده بگیرد.
آن روز، وقتی هانا طبق معمول با کارتون روی سرش از کنار جیمین عبور کرد، او دیگر تحملش را از دست داد. با یک حرکت سریع جلو پرید و با یک دست محکم گوشهی کارتون را گرفت.
"بسه دیگه! ببینیم این زیر چی قایم کردی!"
هانا وحشتزده دستهایش را بالا برد تا مقاومت کند، اما جیمین قویتر بود. با یک حرکت ناگهانی، کارتون از سر هانا جدا شد و همه نفسهایشان را در سینه حبس کردند…
— ادامه دارد...
ادامه بدم؟؟
- ۱.۹k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط