پارت ۹
از زبان ا/ت
منو جیمین برگشتیم خونه خوشحالم که با هم اشتی کردیم . رفتیم داخل .
جونگ کوک : اومدین
جیهوپ : خب..چیشد😁
ا/ت : نگران هیچی نباش
جیهوپ : خوبه پس باهم متفقید.
ا/ت:😁
جیمین:😁
بعد ۶ ماه
بالاخره سئول ازاد شد همه وضع خوبه . مردم میتونن تو ارامش و خوشی زندگی کنن .
هممون رو مبل نشسته بودیم و اخبار میدیدیم .
اخبار : بالاخره سئول ازاد شد . دیگه هیچ دزدی در کار نیست همه میتونن تو ارامش زندگی کنن . به کمک بهترین جاسوسان ، سئول دیگه هیچ وقت نابود نمیشه.
ا/ت : مثل همیشه تو کارومون موفق میشیم.دیگه برامون عادی شده.من میرم یکم هوا بخورم .
رفتم بیرون کنار باغچه خونه نشستم و به اسمون نگاه میکردم .
از زبان جیهوپ
ا/ت رفت بیرون این فرستمه که بخوام بهش پیشنهاد ازدواج بدم و به کمک پسرا اینکار رو انجام میدم
جیهوپ : وقتشه بچه ها .
نامجون : تهیونگ دسته گل فراموش نشه
جیهوپ : جیمین انگشتر رو بده .
رفتیم پشت در خونه از اونجا به ا/ت نگاه میکردم ولی روم نمیشد برم بهش بگم
تهیونگ : برو دیگه عشقت منتظره
جیهوپ : نمیدونم نمیزاریم برا یه روز دیگه
جونگ کوک : فرستو از دست نده برو دیگه
جین : ما اینجاییم تو فقط بروووو
جیهوپ : باشه باشه رفتم فقط دعا کنین قبول کنه.
تهیونگ : ما مطمئنیم قبول میکنه .
رفتم پیشش نشستم و دسته گل پشت کمرم بود
جیهوپ : تو این چند ماه بهت خوش گزشت نه
ا/ت : هوسوک؟...امم...اره خیلی هنوز هم پیشتون بهم خوش میگزره . دیگه برنمیگردم اونجا تنها میمونم .
جیهوپ : پس؟ خانوادت؟
ا/ت : من خانواده ندارم پدر و مادرم از ۲ سال پیش مردن و دوتا برادر دارم ولی اونا ازم متنفرن و تنها زندگی میکنم .
جیهوپ : خدا رحمتشون کنه...ولی..
ا/ت:؟؟؟
جیهوپ : ولی دیگه قرار نیست تنها باشی.
ا/ت : منظورت چیه؟
جیهوپ : ا/ت من این درخواست رو از خیلی وقت ازت داشتم و این موقع مناسب که بهت بگم...با من ازدواج میکنی؟.
وقتی گر رو بهش دادم و انگشتر رو نشونش دادم هیچ واکنشی نشوش نداد که یهو...لبخندی رو صورتش اومد و بقلم پرید .
ا/ت : معلومه که اره..همیشه منتظر این لحظه بودم .
منم لبخند کوچیکی زدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم و بوسیدمش .
خب این هم از این پارت😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید 😁
این داستان شاید تا یه پارت یا دوپارت دیگه تموم میشه. تو پست قبلیم بگید که داستان جدید درباره کی باشه😁
منو جیمین برگشتیم خونه خوشحالم که با هم اشتی کردیم . رفتیم داخل .
جونگ کوک : اومدین
جیهوپ : خب..چیشد😁
ا/ت : نگران هیچی نباش
جیهوپ : خوبه پس باهم متفقید.
ا/ت:😁
جیمین:😁
بعد ۶ ماه
بالاخره سئول ازاد شد همه وضع خوبه . مردم میتونن تو ارامش و خوشی زندگی کنن .
هممون رو مبل نشسته بودیم و اخبار میدیدیم .
اخبار : بالاخره سئول ازاد شد . دیگه هیچ دزدی در کار نیست همه میتونن تو ارامش زندگی کنن . به کمک بهترین جاسوسان ، سئول دیگه هیچ وقت نابود نمیشه.
ا/ت : مثل همیشه تو کارومون موفق میشیم.دیگه برامون عادی شده.من میرم یکم هوا بخورم .
رفتم بیرون کنار باغچه خونه نشستم و به اسمون نگاه میکردم .
از زبان جیهوپ
ا/ت رفت بیرون این فرستمه که بخوام بهش پیشنهاد ازدواج بدم و به کمک پسرا اینکار رو انجام میدم
جیهوپ : وقتشه بچه ها .
نامجون : تهیونگ دسته گل فراموش نشه
جیهوپ : جیمین انگشتر رو بده .
رفتیم پشت در خونه از اونجا به ا/ت نگاه میکردم ولی روم نمیشد برم بهش بگم
تهیونگ : برو دیگه عشقت منتظره
جیهوپ : نمیدونم نمیزاریم برا یه روز دیگه
جونگ کوک : فرستو از دست نده برو دیگه
جین : ما اینجاییم تو فقط بروووو
جیهوپ : باشه باشه رفتم فقط دعا کنین قبول کنه.
تهیونگ : ما مطمئنیم قبول میکنه .
رفتم پیشش نشستم و دسته گل پشت کمرم بود
جیهوپ : تو این چند ماه بهت خوش گزشت نه
ا/ت : هوسوک؟...امم...اره خیلی هنوز هم پیشتون بهم خوش میگزره . دیگه برنمیگردم اونجا تنها میمونم .
جیهوپ : پس؟ خانوادت؟
ا/ت : من خانواده ندارم پدر و مادرم از ۲ سال پیش مردن و دوتا برادر دارم ولی اونا ازم متنفرن و تنها زندگی میکنم .
جیهوپ : خدا رحمتشون کنه...ولی..
ا/ت:؟؟؟
جیهوپ : ولی دیگه قرار نیست تنها باشی.
ا/ت : منظورت چیه؟
جیهوپ : ا/ت من این درخواست رو از خیلی وقت ازت داشتم و این موقع مناسب که بهت بگم...با من ازدواج میکنی؟.
وقتی گر رو بهش دادم و انگشتر رو نشونش دادم هیچ واکنشی نشوش نداد که یهو...لبخندی رو صورتش اومد و بقلم پرید .
ا/ت : معلومه که اره..همیشه منتظر این لحظه بودم .
منم لبخند کوچیکی زدم و صورتمو به صورتش نزدیک کردم و بوسیدمش .
خب این هم از این پارت😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید 😁
این داستان شاید تا یه پارت یا دوپارت دیگه تموم میشه. تو پست قبلیم بگید که داستان جدید درباره کی باشه😁
۵۲.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.