برده part
﴿ برده ﴾ ۴۱ part
خسته و کوفته از شرکت بیرون زدن چرا که کله روز رو در شرکت مشغول کار بودن یه سول اخی کشید و روبه جونگ کوک که در دنیای افکارش غرق بود نگاه کرد باید عوض کردن جو سنگین روبه جونگ کوک گفت : میخوام یه جایی ببرمت ... جونگ کوک : من خست..
یه سول سریع توی حرفی پرید و با ناز گفت : حرفی نباشه یه امشب رو توی اون عمارت نباشیم مگه چی میشه
جونگ کوک که فقط به چشم های براق و لب های خندون آن دختر نگاه میکرد نمیتونست نه بگه پس با تکان دادن سرش اکتفا کرد
یه سول با گرفتن بازوی جونگ کوک با لبخندی که هیچوقت از روی لب هایش پاک نمیشد راه افتاد چرا همیشه میخندید؟
برای همه تعجب آور بود
نوون عمارت....
سر آن میز شام همه جمع بودن جز جونگ کوک نبودنش مانند چی معلوم بود نایون مغرور مشکی پوش با موهای مرتب و انگشتر های به انگشت روبه پسرش کرد اما متأسفانه اون جوری مشغول خوردن بود که انگار هزار سال بهش غذا نداده بودن : پسرم جونگ کوک کجاست
با صدای جدی مادرش سر بلند کرد و با دهن پر از برنج سفید به مادرش نگاه کرد کیوت پلک زد،
البته که این صحنه از دید هویون دور نماند خیلی کوچیک و کم لبخندی روی لبش نشست چرا که آن مرد از نظرش بهترین و بی نقص ترین بود و فقط با این اخلاقش
جیمین بعد از قورت دادن لقمه اش شونه بالا انداخت و با حالت شوخی مانندی نجوا کرد : نمیدونم امروز باهم بازی نکردیم
یون به این شوخی جیمین خندید همراهش آری هم خندید اما نایون مثله کوه سردی فقط سر تکان داد و گفت : بس کن این شوخی های بی مزت رو
هویون پوزخندی صدا داری زد و درحالیکه چاپستیک رو دوره انگشت هایش میچرخاند گنگ لب زد : نمکش با تو زن عمو چطوره
جیمین قهقهه زنان خندید و گفت : راست میگه مادر
نایون با تأسف به هویون نگاه کرد خیلی وقت بود که میخواست از شرش خلاص بشه اما وقتی میدید پسرش دوستش داره و مثله دوست بهش نگاه میکنه نمیتونست کاری بکنه ولی عشق رو نمیتونست تحمل کنه
خسته و کوفته از شرکت بیرون زدن چرا که کله روز رو در شرکت مشغول کار بودن یه سول اخی کشید و روبه جونگ کوک که در دنیای افکارش غرق بود نگاه کرد باید عوض کردن جو سنگین روبه جونگ کوک گفت : میخوام یه جایی ببرمت ... جونگ کوک : من خست..
یه سول سریع توی حرفی پرید و با ناز گفت : حرفی نباشه یه امشب رو توی اون عمارت نباشیم مگه چی میشه
جونگ کوک که فقط به چشم های براق و لب های خندون آن دختر نگاه میکرد نمیتونست نه بگه پس با تکان دادن سرش اکتفا کرد
یه سول با گرفتن بازوی جونگ کوک با لبخندی که هیچوقت از روی لب هایش پاک نمیشد راه افتاد چرا همیشه میخندید؟
برای همه تعجب آور بود
نوون عمارت....
سر آن میز شام همه جمع بودن جز جونگ کوک نبودنش مانند چی معلوم بود نایون مغرور مشکی پوش با موهای مرتب و انگشتر های به انگشت روبه پسرش کرد اما متأسفانه اون جوری مشغول خوردن بود که انگار هزار سال بهش غذا نداده بودن : پسرم جونگ کوک کجاست
با صدای جدی مادرش سر بلند کرد و با دهن پر از برنج سفید به مادرش نگاه کرد کیوت پلک زد،
البته که این صحنه از دید هویون دور نماند خیلی کوچیک و کم لبخندی روی لبش نشست چرا که آن مرد از نظرش بهترین و بی نقص ترین بود و فقط با این اخلاقش
جیمین بعد از قورت دادن لقمه اش شونه بالا انداخت و با حالت شوخی مانندی نجوا کرد : نمیدونم امروز باهم بازی نکردیم
یون به این شوخی جیمین خندید همراهش آری هم خندید اما نایون مثله کوه سردی فقط سر تکان داد و گفت : بس کن این شوخی های بی مزت رو
هویون پوزخندی صدا داری زد و درحالیکه چاپستیک رو دوره انگشت هایش میچرخاند گنگ لب زد : نمکش با تو زن عمو چطوره
جیمین قهقهه زنان خندید و گفت : راست میگه مادر
نایون با تأسف به هویون نگاه کرد خیلی وقت بود که میخواست از شرش خلاص بشه اما وقتی میدید پسرش دوستش داره و مثله دوست بهش نگاه میکنه نمیتونست کاری بکنه ولی عشق رو نمیتونست تحمل کنه
- ۵۴۰
- ۲۸ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط