ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( پارت ۳۴۷ فصل ۳ )
..
اخ..
چقدر حس بدي بود.
یه دفعه دیدم قبل اینکه دست دختره روي سينه جیمین قرار بگیره جیمین با اخمای تو هم مچ دستش رو گرفت و دستش رو پرت کرد عقب...
با صورت خيلي خشكي يه چيزي گفت که دخترا دندوناشونو به هم فشردن و بلند شدن و عصبي و با غیض از
میزش دور شدن
ناباور ابرو بالا انداختم و اروم اروم لبخندي رو لبم نشست..
قلبم به حدی اروم شده بود که باورکردنی نبود دست به چشمام کشیدم تا اشکي توشون نباشه..
باید برم جلو..
میخوام که برم..
نباید تنهاش بذارم..
اروم رفتم سمتش و با شیطنت از پشت سرش دستامو روي
چشماش گذاشتم.
گذاشت.
گنگ تکیه داد و دستاش رو اروم روي دستم دختر خدمتکار که داشت نوشيدني روي ميزش میذاشت
نرم خندید و گفت باید بگی این خانوم خانوما کیه تا چشماتو ول کنه. هر چند وقتي تو يه بار پر از دختر چشماتو میگیرن حدسش باید خيلي سخت باشه..
خندون و با ذوق لبمو گاز کنم.
جیمین جدي گفت نه.. اصلا سخت نیست..خیلی تعجب برانگیزه که چرا اینجاست و چطور فهمیده من اینجام اما
حدسش سخت نیست
دختره با لبخند رفت و منم گنگ چشمامو باريك كردم.
واقعا فهمیده من کیم یا داره بلوف میزنه؟
لبخند باريکي زد و دستش رو اروم روی دستام کشید و مهربون :گفت این انگشتای باریک و کشیده نمیتونه مال کسی
جز إلا بيكر مهربون ما باشه..
واااي خداي من...
اصلا رو پاهام بند نبودم
از شوق دوست داشتم پرواز کنم
إلا بيكر مهربون ما؟
بلند خندیدم و چشماشو ول کردم و با ذوق گفتم: چطوري
فهميدي؟
سرشو کج کرد و با لبخند گفت تو از کجا فهمیدی اینجام؟ با لبخند خودمو کشیدم جلو و پالتومو در آوردم که لبخند روي لبش ماسید و چشماش برق زد و تند تند چندبار از بالا تا پایین نگام کرد
کنارش نشستم و شيطون گفتم فك كردي فقط خودت بلدي
زود بفهمي..
همونجور متعجب و خيلي داغ به لباسم نگاه کرد و یه دفعه
اخم کرد و انگار عصبي
نفساش تند و خشن شد.
شد.
از این تغییر حالتش چشمامو باريك كردم جدي و پرغیض :گفت میدونستی اینجام يا يهو منو ديدي
اومدي اينور؟
متعجب :گفتم میدونستم اینجایی
نگاهش اروم و نفساش طبيعي و خالی از خشم شد.
پس..
( پارت ۳۴۷ فصل ۳ )
..
اخ..
چقدر حس بدي بود.
یه دفعه دیدم قبل اینکه دست دختره روي سينه جیمین قرار بگیره جیمین با اخمای تو هم مچ دستش رو گرفت و دستش رو پرت کرد عقب...
با صورت خيلي خشكي يه چيزي گفت که دخترا دندوناشونو به هم فشردن و بلند شدن و عصبي و با غیض از
میزش دور شدن
ناباور ابرو بالا انداختم و اروم اروم لبخندي رو لبم نشست..
قلبم به حدی اروم شده بود که باورکردنی نبود دست به چشمام کشیدم تا اشکي توشون نباشه..
باید برم جلو..
میخوام که برم..
نباید تنهاش بذارم..
اروم رفتم سمتش و با شیطنت از پشت سرش دستامو روي
چشماش گذاشتم.
گذاشت.
گنگ تکیه داد و دستاش رو اروم روي دستم دختر خدمتکار که داشت نوشيدني روي ميزش میذاشت
نرم خندید و گفت باید بگی این خانوم خانوما کیه تا چشماتو ول کنه. هر چند وقتي تو يه بار پر از دختر چشماتو میگیرن حدسش باید خيلي سخت باشه..
خندون و با ذوق لبمو گاز کنم.
جیمین جدي گفت نه.. اصلا سخت نیست..خیلی تعجب برانگیزه که چرا اینجاست و چطور فهمیده من اینجام اما
حدسش سخت نیست
دختره با لبخند رفت و منم گنگ چشمامو باريك كردم.
واقعا فهمیده من کیم یا داره بلوف میزنه؟
لبخند باريکي زد و دستش رو اروم روی دستام کشید و مهربون :گفت این انگشتای باریک و کشیده نمیتونه مال کسی
جز إلا بيكر مهربون ما باشه..
واااي خداي من...
اصلا رو پاهام بند نبودم
از شوق دوست داشتم پرواز کنم
إلا بيكر مهربون ما؟
بلند خندیدم و چشماشو ول کردم و با ذوق گفتم: چطوري
فهميدي؟
سرشو کج کرد و با لبخند گفت تو از کجا فهمیدی اینجام؟ با لبخند خودمو کشیدم جلو و پالتومو در آوردم که لبخند روي لبش ماسید و چشماش برق زد و تند تند چندبار از بالا تا پایین نگام کرد
کنارش نشستم و شيطون گفتم فك كردي فقط خودت بلدي
زود بفهمي..
همونجور متعجب و خيلي داغ به لباسم نگاه کرد و یه دفعه
اخم کرد و انگار عصبي
نفساش تند و خشن شد.
شد.
از این تغییر حالتش چشمامو باريك كردم جدي و پرغیض :گفت میدونستی اینجام يا يهو منو ديدي
اومدي اينور؟
متعجب :گفتم میدونستم اینجایی
نگاهش اروم و نفساش طبيعي و خالی از خشم شد.
پس..
- ۵.۷k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط