پارت سوم
پارت سوم
ویو ات
وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم کمی بعد یاد اتفاقات یذره پیش افتادم باز نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم و شروع کردم به گریه کردن یذره بعد پدرم اومد پیشم
پ :دخترم چرا گریه میکنی چیزی شده بهم نمیگی تو رو خدا بگو
میخواستم همچین رو بگم که دکتر اومد تو
دکتر:خانم جئون و آقای کیم مزاحم شدم که
پ:نه میخاستید چیزی بگید
دکتر:بله اجازه هست
پ:بفرمایید چیزی شده
دکتر:نه خدارو شکر هم خانم جئون هم بچشون آسیب جدی ندیدن ولی حاملگی خیلی سختی قراره داشته باشن باید مواظب خودشون باشن زیاد استرس نگیرن ویا ناراحت عصبی نشن و باید چند تا دارو مصرف کنن که بهتون دادم لیستشو
ات:تمام این مدت شوکه شده بودم از اون حالم بهم میخورد حالا بچش قراره تو وجودم رشد کنه نه من این بچه رو نمیخام
پ :خیلی ممنون دکتر خودم مواظبشم
بعد دکتر رفت و پدرم اومد پیشم
پ:دخترم شنیدی دکتر چی گفت قراره مادر بشی باید مواظب خودت باشی راستی بزار به کوک خبر بدم حتما خیلی خوشحال میشه
ات:بابا نه وایستا ما با کوک دعوا کردیم
پ:دخترم اشکالی نداره که شما زن و شوهریت دعوام میکنید این چیزی نیست که
ات:نه بابا اون بهم خیانت کرد بهم هر..زه گفت من رو قضاوت کرد کتکم زد
پ:چی کوک این کارارو با دختر ناز من کرد
ات:آره درحال گریه کردن
پ:دخترم نترس کارای طلاق ت رو خودم انجام میدم بچه رو هم بدون خبر اون خودمون بزرگ میکنیم
ات:بابا من این بچه رو نمیخام چیزی که از وجود اون هست رو نمیخام
پ:دخترم این چه حرفیه اون از خون تو هم هست بچه خودتم هست خودمون بزرگش میکنیم بهت قول میدم
ات :ولی
پ:ولی نداره که همین که گفتم باشه
ات: باشه
بعد بابام پیشونیم رو بوس کرد و رفت کارهای ترخصی رو انجام داد و رفتیم خونه
پایان پارت
ویو ات
وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان بودم کمی بعد یاد اتفاقات یذره پیش افتادم باز نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم و شروع کردم به گریه کردن یذره بعد پدرم اومد پیشم
پ :دخترم چرا گریه میکنی چیزی شده بهم نمیگی تو رو خدا بگو
میخواستم همچین رو بگم که دکتر اومد تو
دکتر:خانم جئون و آقای کیم مزاحم شدم که
پ:نه میخاستید چیزی بگید
دکتر:بله اجازه هست
پ:بفرمایید چیزی شده
دکتر:نه خدارو شکر هم خانم جئون هم بچشون آسیب جدی ندیدن ولی حاملگی خیلی سختی قراره داشته باشن باید مواظب خودشون باشن زیاد استرس نگیرن ویا ناراحت عصبی نشن و باید چند تا دارو مصرف کنن که بهتون دادم لیستشو
ات:تمام این مدت شوکه شده بودم از اون حالم بهم میخورد حالا بچش قراره تو وجودم رشد کنه نه من این بچه رو نمیخام
پ :خیلی ممنون دکتر خودم مواظبشم
بعد دکتر رفت و پدرم اومد پیشم
پ:دخترم شنیدی دکتر چی گفت قراره مادر بشی باید مواظب خودت باشی راستی بزار به کوک خبر بدم حتما خیلی خوشحال میشه
ات:بابا نه وایستا ما با کوک دعوا کردیم
پ:دخترم اشکالی نداره که شما زن و شوهریت دعوام میکنید این چیزی نیست که
ات:نه بابا اون بهم خیانت کرد بهم هر..زه گفت من رو قضاوت کرد کتکم زد
پ:چی کوک این کارارو با دختر ناز من کرد
ات:آره درحال گریه کردن
پ:دخترم نترس کارای طلاق ت رو خودم انجام میدم بچه رو هم بدون خبر اون خودمون بزرگ میکنیم
ات:بابا من این بچه رو نمیخام چیزی که از وجود اون هست رو نمیخام
پ:دخترم این چه حرفیه اون از خون تو هم هست بچه خودتم هست خودمون بزرگش میکنیم بهت قول میدم
ات :ولی
پ:ولی نداره که همین که گفتم باشه
ات: باشه
بعد بابام پیشونیم رو بوس کرد و رفت کارهای ترخصی رو انجام داد و رفتیم خونه
پایان پارت
۷.۴k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.