پارت پنجم
پارت پنجم
یک ماه بعد ویو ات
تو این یکماهکوک فقط بهم زنگ میزد و پیام میداد منم جوابشو نمیدادم امروز هم تو خونه تنها بودم رفتم آشپز خونه تا برای خودم نودل و کیمباپ درست کنم چون بدجور هوس کرده بودم بعد از به ساعت آشپزی بلاخره آماده شدن همشون رو خوردم بعد دلم بستنی خاست رفتم بستنی داخل یخچال رو برداشتم و رفتم تو اتاقم داشتم میخوردم که یهو در زده شد رفتم جلوی در هر چقدر میپرسیدم کی جواب نمیدادولی از سر نگرانی در رو باز کردم که یهو کوک جلوم ظاهر شد خاستم در رو ببندم که پاشو گزاشت لای در و وارد شد
ات:برو گمشو تو چرا اومدی اینجا
کوک:ات یدقیقه گوش کن ببین چیمیگم فقط میخام باهات حرف بزنم
ات:هیچ حرفی بین ما نیست تو که خوب بلدی قضاوت کنی پس همین الان گمشو برو پیش اون هر..زه ای تا حالا باش بودی گمشووووو (کمی با داد)
کوک:ات لطفا چند ثانیه بهم گوش بده بعد دیگه میرم
ات:نمیخام به حرف هات گوش بدم ازت نفرت دارم اون کسی که زندگیمون رو نابود کرد تو بودی نه من الان از من توقع داری به حرفات گوش بدم من اونسری کم مونده بود به خاطره تو بچم رو از دست بدم میدونی من چند بار سعی کردم. بهخاطر تو بچه درونم رو بکشم اونم میدونی چرا چون به تیکه از وجودتو داره تو بدنم رشد میکنه آره من همینقدر ازت متنفرم که حاضر نبودم بچت تو من بزرگ شه ولی الان اون بچه همه دنیا ی منه و تو هرگز قرار نیست ببینیش (همشو با گریه و داد گفت )تو این مدت کوک سرش پایین بود و داشت فقط اشک میریخت به خاطر حرف های ات یعنی همینقدر ازش متنفر بود
کوک:ات من خیلی ازت معذرت میخام میدونم خیلی اشتباه کردم تو هم بخاطر کارهای من زیادی آسیب دیدی من فقط میخام منو ببخشی بعد کوک رفت از خونه بیرون و ات درو بستو نشست تا شب گریه کرد
پایان پارت
یک ماه بعد ویو ات
تو این یکماهکوک فقط بهم زنگ میزد و پیام میداد منم جوابشو نمیدادم امروز هم تو خونه تنها بودم رفتم آشپز خونه تا برای خودم نودل و کیمباپ درست کنم چون بدجور هوس کرده بودم بعد از به ساعت آشپزی بلاخره آماده شدن همشون رو خوردم بعد دلم بستنی خاست رفتم بستنی داخل یخچال رو برداشتم و رفتم تو اتاقم داشتم میخوردم که یهو در زده شد رفتم جلوی در هر چقدر میپرسیدم کی جواب نمیدادولی از سر نگرانی در رو باز کردم که یهو کوک جلوم ظاهر شد خاستم در رو ببندم که پاشو گزاشت لای در و وارد شد
ات:برو گمشو تو چرا اومدی اینجا
کوک:ات یدقیقه گوش کن ببین چیمیگم فقط میخام باهات حرف بزنم
ات:هیچ حرفی بین ما نیست تو که خوب بلدی قضاوت کنی پس همین الان گمشو برو پیش اون هر..زه ای تا حالا باش بودی گمشووووو (کمی با داد)
کوک:ات لطفا چند ثانیه بهم گوش بده بعد دیگه میرم
ات:نمیخام به حرف هات گوش بدم ازت نفرت دارم اون کسی که زندگیمون رو نابود کرد تو بودی نه من الان از من توقع داری به حرفات گوش بدم من اونسری کم مونده بود به خاطره تو بچم رو از دست بدم میدونی من چند بار سعی کردم. بهخاطر تو بچه درونم رو بکشم اونم میدونی چرا چون به تیکه از وجودتو داره تو بدنم رشد میکنه آره من همینقدر ازت متنفرم که حاضر نبودم بچت تو من بزرگ شه ولی الان اون بچه همه دنیا ی منه و تو هرگز قرار نیست ببینیش (همشو با گریه و داد گفت )تو این مدت کوک سرش پایین بود و داشت فقط اشک میریخت به خاطر حرف های ات یعنی همینقدر ازش متنفر بود
کوک:ات من خیلی ازت معذرت میخام میدونم خیلی اشتباه کردم تو هم بخاطر کارهای من زیادی آسیب دیدی من فقط میخام منو ببخشی بعد کوک رفت از خونه بیرون و ات درو بستو نشست تا شب گریه کرد
پایان پارت
۶.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.