پارت اول
پارت اول
ویو ات
چند وقته کوک خیلی باهام سرد شده صبح زود میره و شب دیر وقت میاد حتی یه سلامم بهم نمیکنه من و اون اوایل خیلی عاشق هم بودیم ولی اون یهو عوض شد واقعا خیلی نگرانم امشب هم به یه مهمونی دعوتیم رفتم آماده بشم اول یه دوش گرفتم بعد موهامو حالت دادم و آرایش کردم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم ساعت تقریبا هفت بود که کوک زنگ زد گفت بیا جلوی درم بریم وقتی سوار ماشین شدم اصلا بهم نگاهم نکرد فقط یه سلام سرد داد منم همون کارو کردم کل راه هیچ حرفی بینمون رد نشد دوتامونم سکوت کرده بودیم وقتی به ورودی مهمونی رسیدیم تازه منو دید و یکم عصبی شدو گفت
کوک:این چیه پوشیدی خیلی بازه
ات:دلم خواست پوشیدم تو که اصلا توجه نمیکنی چه اهمیتی داره
کوک یکم عصبی شد بعد دست ات رو گرفت و وارد شدن وکنار یکی از میزها رفتن
کوک :من میرم پیش دوستام تو هم از اینجا تکوننمیخوری باکسی هم حرف نمیزنی
ات:باشه
بعد کوک رفت پیش دوستاش دخترا هی خودشون رو میمالوندن بهش اونم اهمیت نمیداد منم بغضم گرفته بود انگار من اصلا وجود ندارم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و شروع کردم به اشک ریختن بعد رفتم سرویس تا آرایشم رو درست کنم وقتی برگشتم به مرد پست سرم بود
مرد:خوشگله میخامت بعد اومد روم حمله کرد سعی کرد ببوستم که یکی گرفتتش و شروع کرد به زدنش دیدم کوکه کوک طرف رو داشت میکشت
ات:کوک واش کن کشتیش ولش کنننن
کوک:تو خفه
بعد کوک بلند شد و مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند
ات:کوک دستم درد میکنه ولم کن
کوک :گفتم خفه شو
بعد من رو پرت کرد تو ماشین و خودشم سوار شدبا بالاترین سرعت ممکن داشت رانندگی میکرد از ترس نمیتونستم حرف بزنم بعد رسیدیم خونه از ماشین هولم داد پایین و خودش رفتم کل شب رو گریه کردم و اشک ریختم
پایان پارت
ویو ات
چند وقته کوک خیلی باهام سرد شده صبح زود میره و شب دیر وقت میاد حتی یه سلامم بهم نمیکنه من و اون اوایل خیلی عاشق هم بودیم ولی اون یهو عوض شد واقعا خیلی نگرانم امشب هم به یه مهمونی دعوتیم رفتم آماده بشم اول یه دوش گرفتم بعد موهامو حالت دادم و آرایش کردم و یه لباس تقریبا باز پوشیدم ساعت تقریبا هفت بود که کوک زنگ زد گفت بیا جلوی درم بریم وقتی سوار ماشین شدم اصلا بهم نگاهم نکرد فقط یه سلام سرد داد منم همون کارو کردم کل راه هیچ حرفی بینمون رد نشد دوتامونم سکوت کرده بودیم وقتی به ورودی مهمونی رسیدیم تازه منو دید و یکم عصبی شدو گفت
کوک:این چیه پوشیدی خیلی بازه
ات:دلم خواست پوشیدم تو که اصلا توجه نمیکنی چه اهمیتی داره
کوک یکم عصبی شد بعد دست ات رو گرفت و وارد شدن وکنار یکی از میزها رفتن
کوک :من میرم پیش دوستام تو هم از اینجا تکوننمیخوری باکسی هم حرف نمیزنی
ات:باشه
بعد کوک رفت پیش دوستاش دخترا هی خودشون رو میمالوندن بهش اونم اهمیت نمیداد منم بغضم گرفته بود انگار من اصلا وجود ندارم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و شروع کردم به اشک ریختن بعد رفتم سرویس تا آرایشم رو درست کنم وقتی برگشتم به مرد پست سرم بود
مرد:خوشگله میخامت بعد اومد روم حمله کرد سعی کرد ببوستم که یکی گرفتتش و شروع کرد به زدنش دیدم کوکه کوک طرف رو داشت میکشت
ات:کوک واش کن کشتیش ولش کنننن
کوک:تو خفه
بعد کوک بلند شد و مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند
ات:کوک دستم درد میکنه ولم کن
کوک :گفتم خفه شو
بعد من رو پرت کرد تو ماشین و خودشم سوار شدبا بالاترین سرعت ممکن داشت رانندگی میکرد از ترس نمیتونستم حرف بزنم بعد رسیدیم خونه از ماشین هولم داد پایین و خودش رفتم کل شب رو گریه کردم و اشک ریختم
پایان پارت
۵.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.