𝐚𝐬 𝐢𝐭 𝐰𝐚𝐬 🦋¹
𝐚𝐬 𝐢𝐭 𝐰𝐚𝐬 🦋¹
" چمدونش رو جلوی در گذاشت و برای آخرین بار رفت تو اتاق مشترکش با همسرش...
نگاه سردی به اتاق انداخت و بعد درشو محکم بست ، از پله ها پایین اومد و سمت در رفت تا برای همیشه اون خونه رو ترک کنه ولی قبل از اینکه از در بیرون بره همسرش داخل شد با دیدن چمدون عصبانی شد و با چشمای به رنگ خون به جینهو زل زد...
یونگی: اینجا چه خبره؟
جینهو: برو کنار میخوام برم
یونگی: با اجازه کی؟
جینهو: یونگی من دیگه نمیتونم اینجا بمونم
یونگی: جینهو این مسخره بازی رو تموم کن و این چمدونو از اینجا ببر
جینهو: من نمیتونم اینجا بمونم چرا اینو نمیفهمی؟....وقتی تو توی این خونه ای من اصن نمیتونم نفس بکشم
یونگی: من غیر از عشقی که به تو بچمون دادم چه کمبودی گذاشتم؟....جینهو چیکار کردم که الان میخوای بری؟
جینهو: شغلت منو اذیت میکنه ، نمیتونم همین طور بشینم و ببینم که حق آدمای دیگه رو میاری تو این خونه (شغلش مافیاس)
یونگی: هرچی ام باشه تو حق نداری که منو ترک کنی ، اجازه این کارو نداری جینهو....من دوست دارم ، هرکاری که میکنم بخاطر تو و ا/ته (داد)
راوی: صداش از حد معمول خیلی بالا تر بود ، برای همین همه خدمتکارا جمع شده بودن و بحث اونا رو تماشا میکردن که یهو...
یونگی: چیه؟ .... دارین ترک کردن عشقم از پیشمو تماشا میکنین؟ ، گم شید برید سرکارتون
جینهو: برای فردا وقت دادگاه گرفتم ، باید بیای
یونگی: چرا نمیفهمی
جینهو: تو چرا نمیفهمی..؟ ، فردا منتظرتم
راوی: با تنه ای به یونگی زد خواست از در خارج بشه که...
یونگی: پس ا/ت چی؟
جینهو: ....
یونگی: ا/ت برات مهم نیست؟
جینهو: ا/ت دختر قوی ایه مطمئنم از پس خودش برمیاد
یونگی: یعنی دیگه نمیخوای ببینیش؟
جینهو: فردا میبینمت
۲ سال از رفتن جینهو بعد اون شب میگذره عمارت مین دیگه مثل قبل نیست همه چی سرد تر و بی روح تر از قبل شده ، حتی یونگی به ا/تم اهمیت نمیداد...
ا/ت که الان دختر جوونی بود بیشتر از همیشه محبتای پدرشو میخواست ولی هربار که شروع میکرد باهاش صحبت کردن آخرش به دعوا ختم میشد برای همین دیگه باهم حرفی جز سلام یا خدافظ نمیزنن..
◆◇◇◇◇◇◆
راوی: از پله ها پایین اومد و نگاهی به یونگی که روی مبل نشسته بود و با آرامش قهوشو میخورد انداخت و...
ا/ت: من رفتم خدافظ
یونگی: کجا میری
ا/ت: مدرسه ، بعدشم با دوستام میرم بیرون دیر برمیگردم خونه پس منتظرم نباش
راوی: یونگی آروم سر تکون داد و مشغول کار خودش شد"
•آن گونه که بود...•
▪︎تک پارتی▪︎
درخواستی: @min_suho
" چمدونش رو جلوی در گذاشت و برای آخرین بار رفت تو اتاق مشترکش با همسرش...
نگاه سردی به اتاق انداخت و بعد درشو محکم بست ، از پله ها پایین اومد و سمت در رفت تا برای همیشه اون خونه رو ترک کنه ولی قبل از اینکه از در بیرون بره همسرش داخل شد با دیدن چمدون عصبانی شد و با چشمای به رنگ خون به جینهو زل زد...
یونگی: اینجا چه خبره؟
جینهو: برو کنار میخوام برم
یونگی: با اجازه کی؟
جینهو: یونگی من دیگه نمیتونم اینجا بمونم
یونگی: جینهو این مسخره بازی رو تموم کن و این چمدونو از اینجا ببر
جینهو: من نمیتونم اینجا بمونم چرا اینو نمیفهمی؟....وقتی تو توی این خونه ای من اصن نمیتونم نفس بکشم
یونگی: من غیر از عشقی که به تو بچمون دادم چه کمبودی گذاشتم؟....جینهو چیکار کردم که الان میخوای بری؟
جینهو: شغلت منو اذیت میکنه ، نمیتونم همین طور بشینم و ببینم که حق آدمای دیگه رو میاری تو این خونه (شغلش مافیاس)
یونگی: هرچی ام باشه تو حق نداری که منو ترک کنی ، اجازه این کارو نداری جینهو....من دوست دارم ، هرکاری که میکنم بخاطر تو و ا/ته (داد)
راوی: صداش از حد معمول خیلی بالا تر بود ، برای همین همه خدمتکارا جمع شده بودن و بحث اونا رو تماشا میکردن که یهو...
یونگی: چیه؟ .... دارین ترک کردن عشقم از پیشمو تماشا میکنین؟ ، گم شید برید سرکارتون
جینهو: برای فردا وقت دادگاه گرفتم ، باید بیای
یونگی: چرا نمیفهمی
جینهو: تو چرا نمیفهمی..؟ ، فردا منتظرتم
راوی: با تنه ای به یونگی زد خواست از در خارج بشه که...
یونگی: پس ا/ت چی؟
جینهو: ....
یونگی: ا/ت برات مهم نیست؟
جینهو: ا/ت دختر قوی ایه مطمئنم از پس خودش برمیاد
یونگی: یعنی دیگه نمیخوای ببینیش؟
جینهو: فردا میبینمت
۲ سال از رفتن جینهو بعد اون شب میگذره عمارت مین دیگه مثل قبل نیست همه چی سرد تر و بی روح تر از قبل شده ، حتی یونگی به ا/تم اهمیت نمیداد...
ا/ت که الان دختر جوونی بود بیشتر از همیشه محبتای پدرشو میخواست ولی هربار که شروع میکرد باهاش صحبت کردن آخرش به دعوا ختم میشد برای همین دیگه باهم حرفی جز سلام یا خدافظ نمیزنن..
◆◇◇◇◇◇◆
راوی: از پله ها پایین اومد و نگاهی به یونگی که روی مبل نشسته بود و با آرامش قهوشو میخورد انداخت و...
ا/ت: من رفتم خدافظ
یونگی: کجا میری
ا/ت: مدرسه ، بعدشم با دوستام میرم بیرون دیر برمیگردم خونه پس منتظرم نباش
راوی: یونگی آروم سر تکون داد و مشغول کار خودش شد"
•آن گونه که بود...•
▪︎تک پارتی▪︎
درخواستی: @min_suho
۲۳.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.