پارت ۱
#پارت_۱
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
من دیانا هستم ۱۹ ساله یکی از بچه پولدارای زعفرانیه ام
توی یه مهمونی با ارسلان آشنا شدم الان تقریبا یه ۳ ماهیه که رلیم
هفته پیش مامان بابام مجبور شدن به خاطر کار مامانم که پروفسور مغز و اعصاب هست برن کانادا
منم اومدم خونه ارسلان
ارسلانم مامان باباش با خواهرش،آیدا رفتن اسپانیا زندگی میکنن اما ارسلان به خاطر کارش که کافه داری هست مونده ایران
امروز تقریبا چهارمین روزه که خونه ارسلانم
توی همون مهمونی که با ارسلان آشنا شدم به غیر از نیکا با بقیه رفیقاشم آشنا شدم
ممد و متین و مهراب و مهدیس و عسل
صبح از خواب بیدار شدم موهامو شونه کردم و لباسمو عوض کردم از پله ها رفتم پایین دیدم ارسلان بیدار شده و آهنگ گذاشته و داشت صبحونه آماده میکرد
انقدر مشغول رقص بود که نفهمید من رفتم تو آشپزخونه
دو سه بار صداش کردم ولی انگار نه انگار
صدای اسپیکر رو کم کرد که برگشت
ارسلان : عه چرا کمش کردی
دیانا : اولن سلام دومن انقدر ماشالله مشغول رقصی که نفهمیدی ده بار صدات کردم
ارسلان: ببخشید
یهو نگاهم کشیده شد به صبحونه آخ آخ چند وقت بود املت به این مشتی نخورده بودم
یهو ارسلان دستشو آورد جلو چشامو بشکن زد
ارسلان: هووووووووو کجایی مشتی
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!
من دیانا هستم ۱۹ ساله یکی از بچه پولدارای زعفرانیه ام
توی یه مهمونی با ارسلان آشنا شدم الان تقریبا یه ۳ ماهیه که رلیم
هفته پیش مامان بابام مجبور شدن به خاطر کار مامانم که پروفسور مغز و اعصاب هست برن کانادا
منم اومدم خونه ارسلان
ارسلانم مامان باباش با خواهرش،آیدا رفتن اسپانیا زندگی میکنن اما ارسلان به خاطر کارش که کافه داری هست مونده ایران
امروز تقریبا چهارمین روزه که خونه ارسلانم
توی همون مهمونی که با ارسلان آشنا شدم به غیر از نیکا با بقیه رفیقاشم آشنا شدم
ممد و متین و مهراب و مهدیس و عسل
صبح از خواب بیدار شدم موهامو شونه کردم و لباسمو عوض کردم از پله ها رفتم پایین دیدم ارسلان بیدار شده و آهنگ گذاشته و داشت صبحونه آماده میکرد
انقدر مشغول رقص بود که نفهمید من رفتم تو آشپزخونه
دو سه بار صداش کردم ولی انگار نه انگار
صدای اسپیکر رو کم کرد که برگشت
ارسلان : عه چرا کمش کردی
دیانا : اولن سلام دومن انقدر ماشالله مشغول رقصی که نفهمیدی ده بار صدات کردم
ارسلان: ببخشید
یهو نگاهم کشیده شد به صبحونه آخ آخ چند وقت بود املت به این مشتی نخورده بودم
یهو ارسلان دستشو آورد جلو چشامو بشکن زد
ارسلان: هووووووووو کجایی مشتی
۱۰.۳k
۰۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.