عشق بی پایان پارت9
عشق بی پایان پارت9
+گو خوردی اومدی گمشو بگو خودش بیاد
_بله(با ترس)
+حوله خودتو هم بیار
_چی؟
+خودتو ب خریت نزن دارم میگم بریم دوش بگیریم
_لطفا ولم کن برو
+گفتم بیا بریم پس بگو چشم
موهاشو گرفتم تو دستام و گفتم
_تو کی باشی ک من ب حرفات گوش کنم هان؟
من به حرفای پدر خودمم گوش نمیدادم چ برسه ب تو
محکم زد تو صورتم و گفت
+تو زبون خوش حالیت نی دختره قربتی
ترو جلو سگم مینداختن ورت نمیداشت
_هوم خودت دیگ ثابت کردی سگی خب پس دیگ گوه اضافی نخور
+گمشو بار و بندیلت رو بردار و گمشوو
_منکه از خدامه از این دیوونه خوونه فرار کنم
با خودم گفتم منکه چیزی ندارم بزا همین الان برم
فوری از اونجا رفتم رایا هم داشت پشت سرم بهم نگاه میکرد
_ای خداا من حالا کجا برم
کلا گیج شده بودم رفتم خونه یکی از همکلاسی های زبانم
(علامت اون دختره")
"هی سلام میانا تو اینجا چی کار میکنی
_سلام میتونم بیام تو؟
" اره حتما بیا داخل
رفتم داخل و کل ماجرا رو براش تعریف کردم بعد لیا شاید اون میتونست جاشو پر کنه
_این بلا ها سرم اومد ک نتونستم ییام کلاس
"الهی بگردم چرا اخه
_خدا باهام لج کرده(لبخند)
" نگران نباش من مامانم با این چیزا اشنایی داره بهش میگم تا راهنماییت کنه
ویو جیمز
(بعد از اینکه رفت از عمارت خیلی بی روح شدم همش با خودم میگفتم الان کجاست داره چیکار میکنه پیش کیه این وقت شب)
+رایا کتمو بده برم دنبالش
ویو رایا
(وقتی گف میخوام برم دنبالش دلم ریخت و احساس بدی بهم دست داد)
: بفرمایید اقا
+گو خوردی اومدی گمشو بگو خودش بیاد
_بله(با ترس)
+حوله خودتو هم بیار
_چی؟
+خودتو ب خریت نزن دارم میگم بریم دوش بگیریم
_لطفا ولم کن برو
+گفتم بیا بریم پس بگو چشم
موهاشو گرفتم تو دستام و گفتم
_تو کی باشی ک من ب حرفات گوش کنم هان؟
من به حرفای پدر خودمم گوش نمیدادم چ برسه ب تو
محکم زد تو صورتم و گفت
+تو زبون خوش حالیت نی دختره قربتی
ترو جلو سگم مینداختن ورت نمیداشت
_هوم خودت دیگ ثابت کردی سگی خب پس دیگ گوه اضافی نخور
+گمشو بار و بندیلت رو بردار و گمشوو
_منکه از خدامه از این دیوونه خوونه فرار کنم
با خودم گفتم منکه چیزی ندارم بزا همین الان برم
فوری از اونجا رفتم رایا هم داشت پشت سرم بهم نگاه میکرد
_ای خداا من حالا کجا برم
کلا گیج شده بودم رفتم خونه یکی از همکلاسی های زبانم
(علامت اون دختره")
"هی سلام میانا تو اینجا چی کار میکنی
_سلام میتونم بیام تو؟
" اره حتما بیا داخل
رفتم داخل و کل ماجرا رو براش تعریف کردم بعد لیا شاید اون میتونست جاشو پر کنه
_این بلا ها سرم اومد ک نتونستم ییام کلاس
"الهی بگردم چرا اخه
_خدا باهام لج کرده(لبخند)
" نگران نباش من مامانم با این چیزا اشنایی داره بهش میگم تا راهنماییت کنه
ویو جیمز
(بعد از اینکه رفت از عمارت خیلی بی روح شدم همش با خودم میگفتم الان کجاست داره چیکار میکنه پیش کیه این وقت شب)
+رایا کتمو بده برم دنبالش
ویو رایا
(وقتی گف میخوام برم دنبالش دلم ریخت و احساس بدی بهم دست داد)
: بفرمایید اقا
۲.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.