پارت شش
#پارت_شش
اصلا این کار درستی بود؟
بیخیال فکرای سرم شدم سرعت ماشین رو زیاد کردم
ولی اون هیچ عکس العملی نشون نمیداد
با اخرین سرعت ماشین داشتم میروندم
ولی باز هیچ عکس العملی نشون نداد
به جلو که خیره شدم فهمیدم از خونه رد شدیم
دور زدم و برگشتم
ولی اون همچنان ساکت بود
با ریموت در خونه رو باز کردم و ماشین رو پارک کردم
+پیاده شو رسیدیم
وقتی داخل خونه شدم برعکس صبح همه خدمتکارا مشغول بودن
خانم مینی اومد سمتم تعضیمی کرد و با تعجب به بیون نگاه میکرد
بیخیال نگاهاش به بیون شدم
+امروز صبح کجا بودید؟؟
•همه مشغول خرید برای جشن بودن قربان، اتفاقی افتاده؟
حوصله خانم مینی رو نداشتم پرحرف بود و کافی بود یه چیزی بفهمه مثل بازجوها سوال پیجت میکرد
+ن اتفاقی نیافتاده میتونی بری
سری تکون داد و رف
از پله ها بالا رفتم و رسیدم به در اتاقم
+اینجا اتاق منه و اون اتاق روبرویی مال توئه
_م..ن من واقعا ممنونم اقای پارک جبران میکنم براتون
سری تکون دادم داخل اتاقم شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان بک)
وارد اتاقی که مثلا اتاق منه شدم
چقدر بزرگ بود
لبخندی زدم و سمت پنجره ی بزرگ تو اتاق رفتم
از پنجره حیاطو نگا کردم
باورم نمیشد
این حیاط واقعی بود؟
برام شبیه بهشت بود
بعد از چند دقیقه بلاخره از حیاط رویاییم دل کندم و سمت کمد رفتم
در کمدو باز کردم و یه دست لباس بیرون اوردم
خیلی برام بزرگ بودن
فکنم مال اقای پارک باشن ولی مگه اون اتاق نداشت؟
پس اینا برای کی بودن؟
لباسا خیلی مرتب و تمیز چیده شده بودن
لباسامو با یه شلوارک که برام اندازه یه شلوار بود و باید سه دو تاش میکردم و یه تیشرت بزرگ عوض کردم
به خودم تو اینه نگاه کردم
همه چی برام مثل یه خواب بود
نکنه خواب بودم؟
با صدای در به خودم اومدم
+آقای پارک باهاتون کار دارن
زنی که اسمش خانم مینی بود گفت و درو بست
دوباره به خودم نگاه کردم و از اتاق خارج شدم
سمت اتاق آقای پارک رفتم و در زدم
+بیا تو
با شنیدن صداش درو باز کردم و داخل رفتم
-خانم مینی گفت باهام کار دارید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چان)
بدون اینکه نگاهش کنم
+باید یه سری از کارای شرکت رو انجام بدی چون امروز نبودی کارا همش عقب می افته و منم نمیتونم چند کارو باهم بکنم
پرونده ای که مربوط به حسابای چند هفته گذشته بود رو گرفتم سمتش
گرفت
تعضیمی کرد و خواست بره
+الان ن! بمونه برای بعد از شام
فنجون قهوه رو گذاشتم روی میز و از رو مبل بلند شدم همین که برگشتم نگاهم به لباساش خورد
چقدر براش گشاد بودن
ادامه دارد...
اصلا این کار درستی بود؟
بیخیال فکرای سرم شدم سرعت ماشین رو زیاد کردم
ولی اون هیچ عکس العملی نشون نمیداد
با اخرین سرعت ماشین داشتم میروندم
ولی باز هیچ عکس العملی نشون نداد
به جلو که خیره شدم فهمیدم از خونه رد شدیم
دور زدم و برگشتم
ولی اون همچنان ساکت بود
با ریموت در خونه رو باز کردم و ماشین رو پارک کردم
+پیاده شو رسیدیم
وقتی داخل خونه شدم برعکس صبح همه خدمتکارا مشغول بودن
خانم مینی اومد سمتم تعضیمی کرد و با تعجب به بیون نگاه میکرد
بیخیال نگاهاش به بیون شدم
+امروز صبح کجا بودید؟؟
•همه مشغول خرید برای جشن بودن قربان، اتفاقی افتاده؟
حوصله خانم مینی رو نداشتم پرحرف بود و کافی بود یه چیزی بفهمه مثل بازجوها سوال پیجت میکرد
+ن اتفاقی نیافتاده میتونی بری
سری تکون داد و رف
از پله ها بالا رفتم و رسیدم به در اتاقم
+اینجا اتاق منه و اون اتاق روبرویی مال توئه
_م..ن من واقعا ممنونم اقای پارک جبران میکنم براتون
سری تکون دادم داخل اتاقم شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان بک)
وارد اتاقی که مثلا اتاق منه شدم
چقدر بزرگ بود
لبخندی زدم و سمت پنجره ی بزرگ تو اتاق رفتم
از پنجره حیاطو نگا کردم
باورم نمیشد
این حیاط واقعی بود؟
برام شبیه بهشت بود
بعد از چند دقیقه بلاخره از حیاط رویاییم دل کندم و سمت کمد رفتم
در کمدو باز کردم و یه دست لباس بیرون اوردم
خیلی برام بزرگ بودن
فکنم مال اقای پارک باشن ولی مگه اون اتاق نداشت؟
پس اینا برای کی بودن؟
لباسا خیلی مرتب و تمیز چیده شده بودن
لباسامو با یه شلوارک که برام اندازه یه شلوار بود و باید سه دو تاش میکردم و یه تیشرت بزرگ عوض کردم
به خودم تو اینه نگاه کردم
همه چی برام مثل یه خواب بود
نکنه خواب بودم؟
با صدای در به خودم اومدم
+آقای پارک باهاتون کار دارن
زنی که اسمش خانم مینی بود گفت و درو بست
دوباره به خودم نگاه کردم و از اتاق خارج شدم
سمت اتاق آقای پارک رفتم و در زدم
+بیا تو
با شنیدن صداش درو باز کردم و داخل رفتم
-خانم مینی گفت باهام کار دارید
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چان)
بدون اینکه نگاهش کنم
+باید یه سری از کارای شرکت رو انجام بدی چون امروز نبودی کارا همش عقب می افته و منم نمیتونم چند کارو باهم بکنم
پرونده ای که مربوط به حسابای چند هفته گذشته بود رو گرفتم سمتش
گرفت
تعضیمی کرد و خواست بره
+الان ن! بمونه برای بعد از شام
فنجون قهوه رو گذاشتم روی میز و از رو مبل بلند شدم همین که برگشتم نگاهم به لباساش خورد
چقدر براش گشاد بودن
ادامه دارد...
۱۷.۴k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.