پارت چهار
#پارت_چهار
پرستار بود!
+آقا حالتون خوبه؟
بدون حرفی سرمو آروم تکون دادم
+جایتون درد نمیکنه؟
-خوبم
اروم گفتم
اشکام ناخداگاه سرازیر شدن
الان باید چیکار میکردم؟
کجا باید زندگی میکردم؟
یاد کارم افتادم!!
-خ.. خانم ساعت چنده؟
+ساعت ۱٠ و نیمه
دیر شده بود...
از جام بلند شدم و سرمی که رو دستم بود کندم
-من باید برم
به لباسام نگاه کردم
با اینا که نمیتونستم برم...
نگاهم به کت شلوارم که روی میز بود افتاد
برشون داشتم و سمت دستشویی رفتم
لباسامو عوض کردم و صورتمو با دست چپم شستم کار با دست چپ خیلی شخت بود
به دست راستم که باندپیچی شده بود نگاه کردم
از دستشویی بیرون اومدم
•آقای بیون شما باید استراحت کنید
دکتر گفت و به تخت اشاره کرد
احتمالا پرستاره صداش کرده
-با مسئولیت خودم میرم
گفتم و از اتاق خارج شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وارد شرکت شدم
همه به من خیره شده بودن
نگاهشون منو معذب میکرد
سعی کردم توجهی نکنم و سمت اسانسور رفتم و خودمو اونجا قایم کردم
دکمه رو زدم و با راه افتادن اسانسور به خودم تو اینه خیره شدم
الان باید به پارک چی میگفتم؟
از بقیه شنیده بودم چیزی به اسم مهربونی تو وجودش نداره..
با وایسادن اسانسور پیاده شدم
•پسرم خوب شد اومدی
•الان به رئیس میگم
با لبخند همیشه مهربونش گفت و سمت اتاق آقای پارک رفت
بعد چند دقیقه بیرون اومد
نگاهش به ناراحتی میزد...
مگه پارک چی گفته بود؟
-چیشد خانم؟
•میگه اخراجی...
گفت و با ناراحتی نگاهم کرد
یعنی چی...
من با شرایطی که داشتم اومدم
بدون اراده سمت در رفتم و بدون در زدن وارد شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چان)
با صدای باز شدن در سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
_مگه منشی کیم بهت نگفت اخراجی!
+ولی من واقعا مشکلی که برام پیش اومد تقصیر خودم نبود
_هر چی میخواد باشه باشه گفته بودم دیر که کردی اخراجی، یکی از قانونای شرکته!
+ولی این تقصیر من نبود که اپارتمانی که توش زندگی میکردم اتیش گرفته
تعجب کرده بودم اون توی اتاق کار من داد زده بود؟!
ادامه دارد...
پرستار بود!
+آقا حالتون خوبه؟
بدون حرفی سرمو آروم تکون دادم
+جایتون درد نمیکنه؟
-خوبم
اروم گفتم
اشکام ناخداگاه سرازیر شدن
الان باید چیکار میکردم؟
کجا باید زندگی میکردم؟
یاد کارم افتادم!!
-خ.. خانم ساعت چنده؟
+ساعت ۱٠ و نیمه
دیر شده بود...
از جام بلند شدم و سرمی که رو دستم بود کندم
-من باید برم
به لباسام نگاه کردم
با اینا که نمیتونستم برم...
نگاهم به کت شلوارم که روی میز بود افتاد
برشون داشتم و سمت دستشویی رفتم
لباسامو عوض کردم و صورتمو با دست چپم شستم کار با دست چپ خیلی شخت بود
به دست راستم که باندپیچی شده بود نگاه کردم
از دستشویی بیرون اومدم
•آقای بیون شما باید استراحت کنید
دکتر گفت و به تخت اشاره کرد
احتمالا پرستاره صداش کرده
-با مسئولیت خودم میرم
گفتم و از اتاق خارج شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
وارد شرکت شدم
همه به من خیره شده بودن
نگاهشون منو معذب میکرد
سعی کردم توجهی نکنم و سمت اسانسور رفتم و خودمو اونجا قایم کردم
دکمه رو زدم و با راه افتادن اسانسور به خودم تو اینه خیره شدم
الان باید به پارک چی میگفتم؟
از بقیه شنیده بودم چیزی به اسم مهربونی تو وجودش نداره..
با وایسادن اسانسور پیاده شدم
•پسرم خوب شد اومدی
•الان به رئیس میگم
با لبخند همیشه مهربونش گفت و سمت اتاق آقای پارک رفت
بعد چند دقیقه بیرون اومد
نگاهش به ناراحتی میزد...
مگه پارک چی گفته بود؟
-چیشد خانم؟
•میگه اخراجی...
گفت و با ناراحتی نگاهم کرد
یعنی چی...
من با شرایطی که داشتم اومدم
بدون اراده سمت در رفتم و بدون در زدن وارد شدم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(از زبان چان)
با صدای باز شدن در سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم
_مگه منشی کیم بهت نگفت اخراجی!
+ولی من واقعا مشکلی که برام پیش اومد تقصیر خودم نبود
_هر چی میخواد باشه باشه گفته بودم دیر که کردی اخراجی، یکی از قانونای شرکته!
+ولی این تقصیر من نبود که اپارتمانی که توش زندگی میکردم اتیش گرفته
تعجب کرده بودم اون توی اتاق کار من داد زده بود؟!
ادامه دارد...
۹.۰k
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.