برای چه باید میگریستم

برای چه باید می‌‌گریستم؟
برای از دست دادن یک زندگی‌ که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ زنی که ،
نه دوستم داشت ،
نه دوست داشتنِ مرا می‌‌فهمید؟
یا برای آرزو‌هایی‌ که سالیانِ قبل ،
به عشقِ رسیدن به او زیر پا گذاشته بودم؟!
بی‌ آنکه به عشقی‌ رسیده باشم...
در حقیقت ؛
باید می‌‌خندیدم...
باید از اعماقِ قلبم خوشحالم می‌بودم ،
و شادی می‌‌کردم...
ولی‌ زخم‌های مکرّر ،
آنچنان مرا دچارِ بی‌ وزنی کرده بود ؛
که مانند گمشده‌ای در بیابانی مه‌ گرفته ،
بی‌ اختیار ،
به خیالِ سردِ مرگ چنگ می‌‌زدم ،
و در سوگِ خود می‌‌گریستم...
می‌ گریستم در سوگِ مردی‌ ،
که لاینقطع آفتاب را دوست داشت...
و بهار را دوست داشت ،
و شکوفه را...
و باران را...
و زنی که عطرِ بهار و باران و شکوفه داشت...
زنی که در دشتِ بیکرانِ گیسوانش ،
عشق را ،
و آفتاب را دریغ می‌‌کرد...
ما...
عاشقانی بودیم ،
که راهِ دیگری را جز راهِ عشق رفته بودیم...
و هیچ کدامِ ما نمی‌دانست ،
کجا...
در کدامین لحظه...
کدام دستِ بی‌ رحم ،
قلب‌های ما را به سلاخی برده بود...
دیدگاه ها (۶)

مگر مهم است که هنوزتمام افعالم در امتداد تو صرف می شوندهمین ...

گیج خواب ...چشم هایم تو را دو تا می بینند..خیانت به هر کدامت...

فرصتی نبود...لحظه‌اش که رسید ،نه به دست‌هایش فکر می‌‌کردم......

و اگر می‌‌نویسمدوست دارم بدانیدر خلا دنیایِ بی‌ جاذبه از نبو...

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

شاخه نباتم💙🫂🖇من چه میدانستم بودنت این همه حال خوش دارد. نمید...

باد پاییزی ؟ کاش خدا بودم نسیم خنک اول مهر میشدم که بپیچم ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط