برای چه باید میگریستم
برای چه باید میگریستم؟
برای از دست دادن یک زندگی که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ زنی که ،
نه دوستم داشت ،
نه دوست داشتنِ مرا میفهمید؟
یا برای آرزوهایی که سالیانِ قبل ،
به عشقِ رسیدن به او زیر پا گذاشته بودم؟!
بی آنکه به عشقی رسیده باشم...
در حقیقت ؛
باید میخندیدم...
باید از اعماقِ قلبم خوشحالم میبودم ،
و شادی میکردم...
ولی زخمهای مکرّر ،
آنچنان مرا دچارِ بی وزنی کرده بود ؛
که مانند گمشدهای در بیابانی مه گرفته ،
بی اختیار ،
به خیالِ سردِ مرگ چنگ میزدم ،
و در سوگِ خود میگریستم...
می گریستم در سوگِ مردی ،
که لاینقطع آفتاب را دوست داشت...
و بهار را دوست داشت ،
و شکوفه را...
و باران را...
و زنی که عطرِ بهار و باران و شکوفه داشت...
زنی که در دشتِ بیکرانِ گیسوانش ،
عشق را ،
و آفتاب را دریغ میکرد...
ما...
عاشقانی بودیم ،
که راهِ دیگری را جز راهِ عشق رفته بودیم...
و هیچ کدامِ ما نمیدانست ،
کجا...
در کدامین لحظه...
کدام دستِ بی رحم ،
قلبهای ما را به سلاخی برده بود...
برای از دست دادن یک زندگی که هرگز نداشتم؟
برای ترکِ زنی که ،
نه دوستم داشت ،
نه دوست داشتنِ مرا میفهمید؟
یا برای آرزوهایی که سالیانِ قبل ،
به عشقِ رسیدن به او زیر پا گذاشته بودم؟!
بی آنکه به عشقی رسیده باشم...
در حقیقت ؛
باید میخندیدم...
باید از اعماقِ قلبم خوشحالم میبودم ،
و شادی میکردم...
ولی زخمهای مکرّر ،
آنچنان مرا دچارِ بی وزنی کرده بود ؛
که مانند گمشدهای در بیابانی مه گرفته ،
بی اختیار ،
به خیالِ سردِ مرگ چنگ میزدم ،
و در سوگِ خود میگریستم...
می گریستم در سوگِ مردی ،
که لاینقطع آفتاب را دوست داشت...
و بهار را دوست داشت ،
و شکوفه را...
و باران را...
و زنی که عطرِ بهار و باران و شکوفه داشت...
زنی که در دشتِ بیکرانِ گیسوانش ،
عشق را ،
و آفتاب را دریغ میکرد...
ما...
عاشقانی بودیم ،
که راهِ دیگری را جز راهِ عشق رفته بودیم...
و هیچ کدامِ ما نمیدانست ،
کجا...
در کدامین لحظه...
کدام دستِ بی رحم ،
قلبهای ما را به سلاخی برده بود...
- ۳۲۲
- ۱۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط