فرصتی نبود
فرصتی نبود...
لحظهاش که رسید ،
نه به دستهایش فکر میکردم...
نه آخرین نگاهش ،
نه رفتنش...
نه حتی آرزوی ماندنش...
تنها به زمینی که باید دهان باز میکرد ،
و با قساوتِ تمام میبلعید...
کسی را که نمیدانست ،
پس از این لحظه ،
با خودش چه باید بکند...
لحظهاش که رسید ،
نه به دستهایش فکر میکردم...
نه آخرین نگاهش ،
نه رفتنش...
نه حتی آرزوی ماندنش...
تنها به زمینی که باید دهان باز میکرد ،
و با قساوتِ تمام میبلعید...
کسی را که نمیدانست ،
پس از این لحظه ،
با خودش چه باید بکند...
- ۳۲۱
- ۱۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط