╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²
جونگ کوک روبه روم ایستاد و گفت:یو..یونا،میشه نهار رو با من بخوری؟
بلند شدم و کیفمو برداشتم و گفتم:امروز قراره با آری و بورا غذا بخورم،باشه یه وقت دیگه
بدون اینکه چیری بگه سریع از کلاس خارج شد
بورا دستمو گرفت و گفت:هی امروز نودل مهمون تو
خندیدم و گفتم:باشه
____
آری کمی از نودل خورد و گفت:به نظرتون زشته یه دختر هجده ساله قرار بزاره؟
بورا سرشو تکون داد و گفت:نه،مگه چی شده؟
آری هوفی کشید و گفت:مامانم میگه باید از یورام جدا شم و دوسال دیگه دوباره باهاش قرار بزارم
نیشخند زدم و گفتم:من مطمئنم تا دو سال دیگه یورام با یکی دیگه قرار میزاره
آری زد رو شونم و گفت:هــــــــــی،یورام دوسم داره
کمی مکث کرد و گفت:یعنی اینطوری فکر میکنم
بورا دستشو گذاشت روی شونه آری و گفت:سینگل بودن اونقدرام بد نیست
بلند شدم و گفتم:من نودلو حساب میکنم،باید زود برم مادربزرگم منتظرمه،فعلا
سریع حساب کردم و به سمت خونه رفتم.
"از وقتی پدر و مادرم فوت شدن من پیش مادر بزرگم زندگی میکنم"
زنگ در و زردم و گفتم:مادر بزرگ،منم در و باز کن
بعد چند لحضه در باز شد،با یه لبخند شیرین گفت:بیا تو
وارد خونه شدم و گفتم:من نهار خوردم،فعلا گشنم نیست
روی کاناپه نشست و گفت:باشه
وارد اتاقم شدم و روی تخت دراز کشیدم.
____
زنگ ورزش بود،توی حیاط جمع شده بودیم و داشتیم حرکت کششی انجام میدادیم.
آری و بورا داشتن با جونگ کوک حرف میزدن،یعنی چی بهش میگفتن؟
از جونگ کوک فاصله گرفتن و کنار من ایستادن.
به جونگ کوک اشاره کردم و گفتم:چی میگفتید؟
بورا خنده شیطانی کرد و گفت:هیچی
نفسمو کلافه دادم بیرون.
جونگ کوک میکروفونی که توی دستش بود رو به دهنش نزدیک کرد و گفت:پارک یونا با من قرار میزاری؟...
##فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²
جونگ کوک روبه روم ایستاد و گفت:یو..یونا،میشه نهار رو با من بخوری؟
بلند شدم و کیفمو برداشتم و گفتم:امروز قراره با آری و بورا غذا بخورم،باشه یه وقت دیگه
بدون اینکه چیری بگه سریع از کلاس خارج شد
بورا دستمو گرفت و گفت:هی امروز نودل مهمون تو
خندیدم و گفتم:باشه
____
آری کمی از نودل خورد و گفت:به نظرتون زشته یه دختر هجده ساله قرار بزاره؟
بورا سرشو تکون داد و گفت:نه،مگه چی شده؟
آری هوفی کشید و گفت:مامانم میگه باید از یورام جدا شم و دوسال دیگه دوباره باهاش قرار بزارم
نیشخند زدم و گفتم:من مطمئنم تا دو سال دیگه یورام با یکی دیگه قرار میزاره
آری زد رو شونم و گفت:هــــــــــی،یورام دوسم داره
کمی مکث کرد و گفت:یعنی اینطوری فکر میکنم
بورا دستشو گذاشت روی شونه آری و گفت:سینگل بودن اونقدرام بد نیست
بلند شدم و گفتم:من نودلو حساب میکنم،باید زود برم مادربزرگم منتظرمه،فعلا
سریع حساب کردم و به سمت خونه رفتم.
"از وقتی پدر و مادرم فوت شدن من پیش مادر بزرگم زندگی میکنم"
زنگ در و زردم و گفتم:مادر بزرگ،منم در و باز کن
بعد چند لحضه در باز شد،با یه لبخند شیرین گفت:بیا تو
وارد خونه شدم و گفتم:من نهار خوردم،فعلا گشنم نیست
روی کاناپه نشست و گفت:باشه
وارد اتاقم شدم و روی تخت دراز کشیدم.
____
زنگ ورزش بود،توی حیاط جمع شده بودیم و داشتیم حرکت کششی انجام میدادیم.
آری و بورا داشتن با جونگ کوک حرف میزدن،یعنی چی بهش میگفتن؟
از جونگ کوک فاصله گرفتن و کنار من ایستادن.
به جونگ کوک اشاره کردم و گفتم:چی میگفتید؟
بورا خنده شیطانی کرد و گفت:هیچی
نفسمو کلافه دادم بیرون.
جونگ کوک میکروفونی که توی دستش بود رو به دهنش نزدیک کرد و گفت:پارک یونا با من قرار میزاری؟...
##فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۶.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.