╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁴
نفس عمیقی کشیدم و از خونه خارج شدم،چون امروز روز اول مدرسهست خیابون ها خیلی شلوغ شده.
جلوی در دبیرستان ایستادم بند کیفمو محکم گرفتم و وارد حیاط شدم.
بورا و آری به سمتم دویدن،سریع بغلشون کردم.
بورا با ناراحتی گفت:مادر بزرگت...تسلیت میگیم
لبخند کم رنگی زدم و گفتم:ممنون
آری با ذوق گفت:امسال میتونم با یورام قرار بزارمــــــــــــم
بورا چپ چپ نگاهش کرد و گفت:خب که چی؟
آری خندید و گفت:انگار یکی داره حسودی میکنه
بورا دستمو گرفت و گفت:حسودی؟منو یونا ترجیح میدیم تا آخر عمرمون سینگل بمونیــــــم
یورام وارد حیاط شد و دستشو باز کرد آری سریع به سمتش رفت و بغلش کرد و گفت:یـــورام،دلم برات تنگ شده بود
بورا لبشو نزدیک گوشم کرد و گفت:شنیدم دوتا پسر امسال قراره بیان،از همین الان گفتم خوشتیپه مال من
آروم خندیدم و گفتم:که قراره تا آخر عمرمون سینگل بمونیم،ها؟
یورام دستشو به سمتمون دراز کرد و گفت:هی شما دوتا،حق ندارید خوشگل منو اذیت کنیدااا
بورا نیشخند زد و گفت:توهم با اون خوشگلت
زنگ کلاس خورد و همه به سمت کلاس رفتیم.
هنوز دبیر نیومده بود،و همه در حال حرف زدن بودن،بورا داشت رژلب می کشید،رژلبو نزدیک لبم کرد و گفت:باید خوشگل باشیم تا از سینگلی دربیایم
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم: من دیگه رو مد آرایش نیستم
هوفی کشید و گفت:مثل پیرزنا شدی
یهو همه ساکت شدن و دبیر وارد کلاس شد،عینکشو زد و گفت:خوشحالم که یه سال تحصیلی دیگه کنارتون هستم،امسال دوتا دانش اموز جدید داریم،در همین لحضه دوتا پسر وارد کلاس شدن.
صدای همه دختر ها در اومد
_وایــــــی چقدر خوشتیپن
یکی از پسرها به چشمم آشنا میومد،قد بلند موهای سیاه لب قلبی شکل.
دبیر بلند شد و به سمت پسرا رفت و گفت:یکی از این پسرا دوسال پیش اینجا درس میخونده،جئون جونگ کوک...
##فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی⁴
نفس عمیقی کشیدم و از خونه خارج شدم،چون امروز روز اول مدرسهست خیابون ها خیلی شلوغ شده.
جلوی در دبیرستان ایستادم بند کیفمو محکم گرفتم و وارد حیاط شدم.
بورا و آری به سمتم دویدن،سریع بغلشون کردم.
بورا با ناراحتی گفت:مادر بزرگت...تسلیت میگیم
لبخند کم رنگی زدم و گفتم:ممنون
آری با ذوق گفت:امسال میتونم با یورام قرار بزارمــــــــــــم
بورا چپ چپ نگاهش کرد و گفت:خب که چی؟
آری خندید و گفت:انگار یکی داره حسودی میکنه
بورا دستمو گرفت و گفت:حسودی؟منو یونا ترجیح میدیم تا آخر عمرمون سینگل بمونیــــــم
یورام وارد حیاط شد و دستشو باز کرد آری سریع به سمتش رفت و بغلش کرد و گفت:یـــورام،دلم برات تنگ شده بود
بورا لبشو نزدیک گوشم کرد و گفت:شنیدم دوتا پسر امسال قراره بیان،از همین الان گفتم خوشتیپه مال من
آروم خندیدم و گفتم:که قراره تا آخر عمرمون سینگل بمونیم،ها؟
یورام دستشو به سمتمون دراز کرد و گفت:هی شما دوتا،حق ندارید خوشگل منو اذیت کنیدااا
بورا نیشخند زد و گفت:توهم با اون خوشگلت
زنگ کلاس خورد و همه به سمت کلاس رفتیم.
هنوز دبیر نیومده بود،و همه در حال حرف زدن بودن،بورا داشت رژلب می کشید،رژلبو نزدیک لبم کرد و گفت:باید خوشگل باشیم تا از سینگلی دربیایم
موهامو زدم پشت گوشم و گفتم: من دیگه رو مد آرایش نیستم
هوفی کشید و گفت:مثل پیرزنا شدی
یهو همه ساکت شدن و دبیر وارد کلاس شد،عینکشو زد و گفت:خوشحالم که یه سال تحصیلی دیگه کنارتون هستم،امسال دوتا دانش اموز جدید داریم،در همین لحضه دوتا پسر وارد کلاس شدن.
صدای همه دختر ها در اومد
_وایــــــی چقدر خوشتیپن
یکی از پسرها به چشمم آشنا میومد،قد بلند موهای سیاه لب قلبی شکل.
دبیر بلند شد و به سمت پسرا رفت و گفت:یکی از این پسرا دوسال پیش اینجا درس میخونده،جئون جونگ کوک...
##فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۵.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.