Life goes on with pain
زندگی با درد جریان دارد پارت۱۶
به من آهسته بگو عشق سلام
چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم ودلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم
نکند خسته شوی یا که ببازی
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد که به شکرانه این عشق
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ایست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن
به من آهسته بگو
هستی و هستم
-نیما یوشیج-🍷🌹☘️
وقتی رفتن پایین نگاه ها به سویشان برگشت زوجی زیبا و مانند ماه متین بودند هر کس سوار ماشینش شد و به سمت عمارت پدر ومادر بزرگشان رفتند
“”””””””””””
پ.ک:به به نوه های عزیزم خوش اومدید
م.پ.عزیزم چقدر هم به هم میاین همونطور که اومدی به هم میومدید دلینا دخترم لباست چقدر زیباست
دلینا :ممنون مامان بزرگ ممنون بابا بزرگ شما لطف دارید
پ.ک:خیله خب بریم سمت سالن…
همه باهم به سمت سالن اصلی راه افتادند بعد ار رسیدن با عمه ها و عموهایشان مواجه شدند بعد از سلام و احوال پرسی به دختر عمه شان*کیم لیا*رسیدند .زنی هر*زه و سلیطه باعشوه و عاشق جونگ کوک که هر کاری از دستش بر می آمد
(همه حرف های لیا با جونگ کوک و کلا مردا با عشوه است)
لیا:سلام جونگ کوک
کوک هم لیا رو شناخته بود و کلا با او سرد صحبت میکرد:سلام (سرد) سپس دستش را به دور دستان دلینا محکم کرد..
دلینا:سلام لیا.
بعد از نشستن لیا خیلی به کپک میچسبید،خودش را به کوک میمالید و این باعث آزرده خاطر بودن اون میشد ،کوک به بهونه برداشتن شراب از آنجا بلند شد شراب را برداشت کنار برادرش نشست و به دلینا نیز اشاره کرد که پیش او برود ؛دلینا که متوجه آزرده بودن کوک شده بود به حرفش گوش کرد و پیشش نشست که جونگ سوک آرام گفت:کوک چرا اومدی اینجا!!
کوک(آروم ):لیا هی خودشو میچسبوند به من منم خوشم نمیومد بلند شدم
جونگ سوک:آهان اوکی الان راحت باش😂
کمی که گذشت و گفت وگو ها به پایان رسید مادر بزرگشان گفت:خب خب همگی عزیزانم مخصوصا نوه های تازه نامزدمون الان رقص دونفره هست یارخودتون رو پیدا کنید و لذت ببرید☺️
اهنگ پلی سد و همه مشغول رقص بودند و جونگ کوک و دلینا باهم مشغول بودند
کوک؛میدونی خیلی دلبرانه میرقصی؟؟
دلینا با نگاه جدی جواب داد:ما قرار نیست از این حرفا به هم بزنیم حواست به رفتارت باشه در ضمن من اصلا اهل لباس باز نیستم این هم به خاطر مامانم پوشیدم
کوک:من معذرت میخوام
هردو نگاه های سنگین لیا رو روی خودشون حس میکردند ولی خب به روی خودشون نمی آوردند
وقت شام رسید همه دور میز جمع شده بودند و خدمه سفره را با غذا های لذیذی پر کرده بودند همه مشغول خوردن شدن که پ.ک گفت:دلینا کوک من خیلی زود نتیجه میخوام .میخوام قبل مردنم ببینمشون
م.پ:من هم همینطور !شماها هنوز ازدواج نکردید ولی این دلیل نمیشه که دست به کار نشید😈
دلینا:مامان بزرگ الان نه شاید دوسه سال دیگه 😂
کوک:اره راس میگه ما میخوایم از جوانیمون لذت ببریم
ب.ک:اگه ما همین حروف میزدیم تو الان نهایتا۱۵سالت بود 😂😂منم نوه میخوام
سوهی:اونا بالاخره بچه دار میشن ولی شاید الان نخوان الان هم بهتره فراموش رو بخوریم
سکوت فرمانروا شد دلینا آروم در گوش کوک گفت اینو کجای دلمون بزاریم🫤
کوک:خیله خب بسته غذاتو بخور
شام تمام شد و همه به سمت TV Room رفتند
م.پ:همگی تا فردا شب اینجایید باید بمونید
کوک:ن…
همه خانواده به غیر از دلینا:چشممممم🥳🥳
کوک سپس نگاهی پر از تاسف و اندوه لحظه ای به دلینا انداخت
م.پ:و شما دوتا باید توی یه اتاق بخوابید!!!!!🤗
دلینا:مامان بزرگ ما هنوز ازدواج نکردیم این درست نیست😔
پ.ک:نه نوه عزیزم باهم بخوابید کاری هم کردید نگران صدا نباشید ماخوابیم
در آن لحظه دلینا میخواست آب شه بره توی زمین هرگز کسی همچین حرفی بهش نزده بود و خب این ازدواج هم صوری بود
کوک: خیله خب چشم شبتون بخیر عزیزم؟
دلینا:جانم؟
کوک:بریم ؟
دلینا؛بریم!شبتون بخیر..
پ.ک:شب شما هم بخیر کفترای عاشق راستی دلینا تو کمد لباس زنانه و خواب هست عوض کن و راحت بخواب
دلینا:چشم پدر بزرگ ممنونم
به من آهسته بگو عشق سلام
چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم ودلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم
نکند خسته شوی یا که ببازی
من کنار تو نشستم
که تو بر عشق بنازی
کمکت خواهم کرد که به شکرانه این عشق
تو یک کلبه بسازی
که در آن بوی خدا هست
و این حس
سر آغاز قشنگی ایست
که آغاز شود بودن و بی عشق نماندن
به من آهسته بگو
هستی و هستم
-نیما یوشیج-🍷🌹☘️
وقتی رفتن پایین نگاه ها به سویشان برگشت زوجی زیبا و مانند ماه متین بودند هر کس سوار ماشینش شد و به سمت عمارت پدر ومادر بزرگشان رفتند
“”””””””””””
پ.ک:به به نوه های عزیزم خوش اومدید
م.پ.عزیزم چقدر هم به هم میاین همونطور که اومدی به هم میومدید دلینا دخترم لباست چقدر زیباست
دلینا :ممنون مامان بزرگ ممنون بابا بزرگ شما لطف دارید
پ.ک:خیله خب بریم سمت سالن…
همه باهم به سمت سالن اصلی راه افتادند بعد ار رسیدن با عمه ها و عموهایشان مواجه شدند بعد از سلام و احوال پرسی به دختر عمه شان*کیم لیا*رسیدند .زنی هر*زه و سلیطه باعشوه و عاشق جونگ کوک که هر کاری از دستش بر می آمد
(همه حرف های لیا با جونگ کوک و کلا مردا با عشوه است)
لیا:سلام جونگ کوک
کوک هم لیا رو شناخته بود و کلا با او سرد صحبت میکرد:سلام (سرد) سپس دستش را به دور دستان دلینا محکم کرد..
دلینا:سلام لیا.
بعد از نشستن لیا خیلی به کپک میچسبید،خودش را به کوک میمالید و این باعث آزرده خاطر بودن اون میشد ،کوک به بهونه برداشتن شراب از آنجا بلند شد شراب را برداشت کنار برادرش نشست و به دلینا نیز اشاره کرد که پیش او برود ؛دلینا که متوجه آزرده بودن کوک شده بود به حرفش گوش کرد و پیشش نشست که جونگ سوک آرام گفت:کوک چرا اومدی اینجا!!
کوک(آروم ):لیا هی خودشو میچسبوند به من منم خوشم نمیومد بلند شدم
جونگ سوک:آهان اوکی الان راحت باش😂
کمی که گذشت و گفت وگو ها به پایان رسید مادر بزرگشان گفت:خب خب همگی عزیزانم مخصوصا نوه های تازه نامزدمون الان رقص دونفره هست یارخودتون رو پیدا کنید و لذت ببرید☺️
اهنگ پلی سد و همه مشغول رقص بودند و جونگ کوک و دلینا باهم مشغول بودند
کوک؛میدونی خیلی دلبرانه میرقصی؟؟
دلینا با نگاه جدی جواب داد:ما قرار نیست از این حرفا به هم بزنیم حواست به رفتارت باشه در ضمن من اصلا اهل لباس باز نیستم این هم به خاطر مامانم پوشیدم
کوک:من معذرت میخوام
هردو نگاه های سنگین لیا رو روی خودشون حس میکردند ولی خب به روی خودشون نمی آوردند
وقت شام رسید همه دور میز جمع شده بودند و خدمه سفره را با غذا های لذیذی پر کرده بودند همه مشغول خوردن شدن که پ.ک گفت:دلینا کوک من خیلی زود نتیجه میخوام .میخوام قبل مردنم ببینمشون
م.پ:من هم همینطور !شماها هنوز ازدواج نکردید ولی این دلیل نمیشه که دست به کار نشید😈
دلینا:مامان بزرگ الان نه شاید دوسه سال دیگه 😂
کوک:اره راس میگه ما میخوایم از جوانیمون لذت ببریم
ب.ک:اگه ما همین حروف میزدیم تو الان نهایتا۱۵سالت بود 😂😂منم نوه میخوام
سوهی:اونا بالاخره بچه دار میشن ولی شاید الان نخوان الان هم بهتره فراموش رو بخوریم
سکوت فرمانروا شد دلینا آروم در گوش کوک گفت اینو کجای دلمون بزاریم🫤
کوک:خیله خب بسته غذاتو بخور
شام تمام شد و همه به سمت TV Room رفتند
م.پ:همگی تا فردا شب اینجایید باید بمونید
کوک:ن…
همه خانواده به غیر از دلینا:چشممممم🥳🥳
کوک سپس نگاهی پر از تاسف و اندوه لحظه ای به دلینا انداخت
م.پ:و شما دوتا باید توی یه اتاق بخوابید!!!!!🤗
دلینا:مامان بزرگ ما هنوز ازدواج نکردیم این درست نیست😔
پ.ک:نه نوه عزیزم باهم بخوابید کاری هم کردید نگران صدا نباشید ماخوابیم
در آن لحظه دلینا میخواست آب شه بره توی زمین هرگز کسی همچین حرفی بهش نزده بود و خب این ازدواج هم صوری بود
کوک: خیله خب چشم شبتون بخیر عزیزم؟
دلینا:جانم؟
کوک:بریم ؟
دلینا؛بریم!شبتون بخیر..
پ.ک:شب شما هم بخیر کفترای عاشق راستی دلینا تو کمد لباس زنانه و خواب هست عوض کن و راحت بخواب
دلینا:چشم پدر بزرگ ممنونم
- ۴.۵k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط