جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۳۷
پیک های پی در پیش رو با لبخند سر می کشید
چرا حتی این الکل کوفتی نمیتونست آرومش کنه
هر چقدر می خورد انگار خاطرات بیشتری توی ذهنش تجدید می شد
صدای خنده ی یونگ و جیهوپ توی ذهنش اکو می شد
زیاد مست کرده بود!
سابقه نداشت اون مست بشه چون ظرفیتش بالا بود اما حالا دلیل این همه مستی چی بود؟
اصلا اون ازش متنفر بود نه؟بهش شلیک شد اونم برای نجات کوک پس اگه اون این حس رو بهش داشت خوب بود
خندید و گردنش رو لبه ی مبل گذاشت چشماش رو بست تا به خواب بره دنیایی تاریک و تار که دنیای فراموشی بود
چطور می تونست دوباره تفنگش رو دستش بگیره؟اون دشمنش رو رها کرد بخاطر قلبش!
این وابستگی کوفتی چی بود که اینطور بهمش ریخته بود!
باید با یکی در میون می ذاشت تا سبک شه شماره ی جیم رو گرفت و بعد از چند بوق صدای دوستش در نزدیکی به گوش رسید
برگشت و با دیدن جیم ناراحت نگاهش کرد
جیم از نگاه لاهی فهمید که نیاز به صحبت داره
چند دقیقه گذشته بود و لاهی خیره به قهوه ی توی دستش بود و جیم نگران بهش زل زده بود
_چی شده؟
چشماش رو بست
_جیم من دارم دیوونه می شم!
جیم با نگرانی افزوده منتظر ادامه ی حرفش بود
_من به یک پسر وابسته شدم اما این وابستگی شبیه همه وابستگی هایی که داشتم نیست
جیم متوجه منظورش از اون پسر شد کوک بود نه؟اشتباه نمی کرد؟
_منظورت کوکه؟
لاهی با سر تایید کرد و جرعه ای قهوه ی تلخ رو به گلوش فرستاد تلخی اون اما در برابر درد اومده به سراغش کمتر بود
_ببین لاهی من نمیدونم تو به چه منظوری به کوک وابسته ای اما...به سمتش کشیده می شی و همیشه دلتنگشی؟
لاهی که حوصله ی حرف نداشت تایید کرد
_پس تو عاشقی!
_شت جیم عاقلانه نیست
لاهی بلافاصله با تعجب گفت
_هی ببین تو الان باید مطمئن شی پس یکبار بغلش کن
لاهی از پیشنهاد مزخرف دوستش سری به دو طرف تکون داد
آره قبول داشت این حس شاید عشق بود اما بغل کوکی که دیگه نبود چه فایده ای داشت؟
_اون دیگه..نیست..
لاهی بلند شد و به سمت در رفت
_تا فردا جیم
جیم اما تا خواست جلوی لاهی رو بگیره تماس گوشیش مانع شد
یونگی؟
تماس رو پاسخ داد و متمرکز به پسر پشت خط شد
_جیم..کوک فردا برای همیشه میره..اگه واقعا اشتباه نکردیم که اونها همو دوست دارن به لاهی بگو بیاد و جلوش رو بگیره یا باهاش بره
جیم دستی روی پیشونیش کشید وایستادن کوک درست نبود اما رفتن لاهی ممکن بود
سریعا به دنبالش راه افتاد باید امشب دوست لجبازش کار رو تموم می کرد
_لاهی!
با فریادش لاهی برگشت
نمیدونست چی شد که خود احمقش رو با حرفهای جیم به در مخفیگاه کوک رسوند
می رفت؟در می زد؟
نفس عمیقی کشید خب حتی اگه ازش متنفر بود اون از حسش مطمئن میشد و بعد نابودش می کرد
فقط یه بغل!
پس نباید لوش می داد!
#پارت ۳۷
پیک های پی در پیش رو با لبخند سر می کشید
چرا حتی این الکل کوفتی نمیتونست آرومش کنه
هر چقدر می خورد انگار خاطرات بیشتری توی ذهنش تجدید می شد
صدای خنده ی یونگ و جیهوپ توی ذهنش اکو می شد
زیاد مست کرده بود!
سابقه نداشت اون مست بشه چون ظرفیتش بالا بود اما حالا دلیل این همه مستی چی بود؟
اصلا اون ازش متنفر بود نه؟بهش شلیک شد اونم برای نجات کوک پس اگه اون این حس رو بهش داشت خوب بود
خندید و گردنش رو لبه ی مبل گذاشت چشماش رو بست تا به خواب بره دنیایی تاریک و تار که دنیای فراموشی بود
چطور می تونست دوباره تفنگش رو دستش بگیره؟اون دشمنش رو رها کرد بخاطر قلبش!
این وابستگی کوفتی چی بود که اینطور بهمش ریخته بود!
باید با یکی در میون می ذاشت تا سبک شه شماره ی جیم رو گرفت و بعد از چند بوق صدای دوستش در نزدیکی به گوش رسید
برگشت و با دیدن جیم ناراحت نگاهش کرد
جیم از نگاه لاهی فهمید که نیاز به صحبت داره
چند دقیقه گذشته بود و لاهی خیره به قهوه ی توی دستش بود و جیم نگران بهش زل زده بود
_چی شده؟
چشماش رو بست
_جیم من دارم دیوونه می شم!
جیم با نگرانی افزوده منتظر ادامه ی حرفش بود
_من به یک پسر وابسته شدم اما این وابستگی شبیه همه وابستگی هایی که داشتم نیست
جیم متوجه منظورش از اون پسر شد کوک بود نه؟اشتباه نمی کرد؟
_منظورت کوکه؟
لاهی با سر تایید کرد و جرعه ای قهوه ی تلخ رو به گلوش فرستاد تلخی اون اما در برابر درد اومده به سراغش کمتر بود
_ببین لاهی من نمیدونم تو به چه منظوری به کوک وابسته ای اما...به سمتش کشیده می شی و همیشه دلتنگشی؟
لاهی که حوصله ی حرف نداشت تایید کرد
_پس تو عاشقی!
_شت جیم عاقلانه نیست
لاهی بلافاصله با تعجب گفت
_هی ببین تو الان باید مطمئن شی پس یکبار بغلش کن
لاهی از پیشنهاد مزخرف دوستش سری به دو طرف تکون داد
آره قبول داشت این حس شاید عشق بود اما بغل کوکی که دیگه نبود چه فایده ای داشت؟
_اون دیگه..نیست..
لاهی بلند شد و به سمت در رفت
_تا فردا جیم
جیم اما تا خواست جلوی لاهی رو بگیره تماس گوشیش مانع شد
یونگی؟
تماس رو پاسخ داد و متمرکز به پسر پشت خط شد
_جیم..کوک فردا برای همیشه میره..اگه واقعا اشتباه نکردیم که اونها همو دوست دارن به لاهی بگو بیاد و جلوش رو بگیره یا باهاش بره
جیم دستی روی پیشونیش کشید وایستادن کوک درست نبود اما رفتن لاهی ممکن بود
سریعا به دنبالش راه افتاد باید امشب دوست لجبازش کار رو تموم می کرد
_لاهی!
با فریادش لاهی برگشت
نمیدونست چی شد که خود احمقش رو با حرفهای جیم به در مخفیگاه کوک رسوند
می رفت؟در می زد؟
نفس عمیقی کشید خب حتی اگه ازش متنفر بود اون از حسش مطمئن میشد و بعد نابودش می کرد
فقط یه بغل!
پس نباید لوش می داد!
۳.۴k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.