جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۳۵
لاهی نگاهی به بیرون پنجره انداخت و بعد صدای شلیکی به لاستیک ماشین بود که اون رو به خودش آورد سریع تفنگش رو بیرون کشید
بعد از چند شلیک سرش رو داخل آورد و به کوک نگاه کرد
لبخند!
کار اون بود قصد فرار داشت!
به هرحال بهش گفته بود جلوش رو می گرفت یا اینکه...
اجازه می داد بره؟
با چرخیدن ماشین و ایستادنش کنار خیابون در اثر شلیک گلوله دیگه ای به ماشین از ماشین بیرون اومد و شروع به تیراندازی کرد
تظاهر به جلوگیری داشت اما دلش نمی خواست کوک بره برای همیشه!
اما اگه نگهش می داشت سرانجامش مرگ یا حبس ابد بود!
تیری به بازوش خورد که باعث شد هیسی از درد بکشه و عقب بره
یونگی آروم به سمت ماشین می رفت که با شنیدن صدای شلیک و مخاطب گلوله عصبی فریاد زد
_احمق گفتم اون نه!
عصبانی به سمت در دیگه ی ماشین رفت
و کوک پیاده شد
لاهی اما چشماش رو بسته بود و انگار که بیهوش بود قطره ی اشکی از چشمش چکید
کوک برای آخرین بار به لاهی زخمی نگاه کرد از این کار افرادش عصبانی بود نمیتونست تنها رهاش کنه اما وقت رفتن بود برای همیشه!
دور شد و رفت اما دردی که سمت چپ سینش بود انگار مانع از حرکتش می شد دستش رو روی قلبش گذاشت و فشرد
_فراموشش کن!برای همیشه!
صدای پرستار ها و دکتر توی گوشش می پیچید
هیچی حس نمی کرد اون منتظر عاقبتش بود عاقبت قلبش!
سیگارش رو روی زمین انداخت و برگه ای رو از یونگ گرفت
_دیگه تمومه باید بریم
خنده ی تلخی کرد اما تلخی چرا؟خودش نمیدونست
_نه هنوز یک کار دیگه مونده
_چی؟
یونگ بلافاصله گفت و به کوک چشم دوخت
_به سان بگو کارش دارم
یونگی با تعجب به کوک نگاه کرد
_جیهوپ هکر؟!
کوک با سر تایید کرد و قدمی به سمت بالکن برداشت
_آخرین کار تهیونگ پخش اخبار تیمارستان بود!
یونگ با فهمیدن قصد کوک مخفیگاه رو به مقصد خونه ی اون فرد پرانرژی که لقبش خورشید بود ترک کرد
...
#بی تی اس
#پارت ۳۵
لاهی نگاهی به بیرون پنجره انداخت و بعد صدای شلیکی به لاستیک ماشین بود که اون رو به خودش آورد سریع تفنگش رو بیرون کشید
بعد از چند شلیک سرش رو داخل آورد و به کوک نگاه کرد
لبخند!
کار اون بود قصد فرار داشت!
به هرحال بهش گفته بود جلوش رو می گرفت یا اینکه...
اجازه می داد بره؟
با چرخیدن ماشین و ایستادنش کنار خیابون در اثر شلیک گلوله دیگه ای به ماشین از ماشین بیرون اومد و شروع به تیراندازی کرد
تظاهر به جلوگیری داشت اما دلش نمی خواست کوک بره برای همیشه!
اما اگه نگهش می داشت سرانجامش مرگ یا حبس ابد بود!
تیری به بازوش خورد که باعث شد هیسی از درد بکشه و عقب بره
یونگی آروم به سمت ماشین می رفت که با شنیدن صدای شلیک و مخاطب گلوله عصبی فریاد زد
_احمق گفتم اون نه!
عصبانی به سمت در دیگه ی ماشین رفت
و کوک پیاده شد
لاهی اما چشماش رو بسته بود و انگار که بیهوش بود قطره ی اشکی از چشمش چکید
کوک برای آخرین بار به لاهی زخمی نگاه کرد از این کار افرادش عصبانی بود نمیتونست تنها رهاش کنه اما وقت رفتن بود برای همیشه!
دور شد و رفت اما دردی که سمت چپ سینش بود انگار مانع از حرکتش می شد دستش رو روی قلبش گذاشت و فشرد
_فراموشش کن!برای همیشه!
صدای پرستار ها و دکتر توی گوشش می پیچید
هیچی حس نمی کرد اون منتظر عاقبتش بود عاقبت قلبش!
سیگارش رو روی زمین انداخت و برگه ای رو از یونگ گرفت
_دیگه تمومه باید بریم
خنده ی تلخی کرد اما تلخی چرا؟خودش نمیدونست
_نه هنوز یک کار دیگه مونده
_چی؟
یونگ بلافاصله گفت و به کوک چشم دوخت
_به سان بگو کارش دارم
یونگی با تعجب به کوک نگاه کرد
_جیهوپ هکر؟!
کوک با سر تایید کرد و قدمی به سمت بالکن برداشت
_آخرین کار تهیونگ پخش اخبار تیمارستان بود!
یونگ با فهمیدن قصد کوک مخفیگاه رو به مقصد خونه ی اون فرد پرانرژی که لقبش خورشید بود ترک کرد
...
#بی تی اس
۴.۳k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.