عنوان فیک همسر ساخته شده
📜 عنوان فیک: همسر ساخته شده
📍: «مهمان خطرناک»
---
در عمارت بزرگ، سکوتی سنگین حاکم بود. تنها صدای تیکتاک ساعت روی دیوار و قدمهای آرام مستخدمها شنیده میشد. ات نشسته بود کنار پنجره، پتوی نرمی دور شونههاش پیچیده و نگاهش به حیاط بود.
در همین لحظه، صدای موتور ماشین لوکس تهیونگ در محوطه عمارت پیچید، ولی... فقط تهیونگ نبود. صدای دوم هم بود. صدایی که خیلی زود، نظم عمارت رو به هم زد.
در باز شد. مستخدمها با تعظیم کنار رفتن. مردی قدبلند با کت چرم مشکی، عینک دودی و لبخندی مرموز وارد شد.
↯ پسرعمو: لی هیونسو (Hyunsoo Lee)
سن: ۳۰
قد: ۱۸۴
چشمهای قهوهای تیره، رفتارهای کنترلشده و محترمانه اما نگاه شکارچی.
رییس یکی از شاخههای قاچاق کوکائین در مافیای شرق آسیا. خونسرد، کاریزماتیک، خبیث پنهان.
هیونسو با آرامش به اطراف نگاهی انداخت.
— "خیلی وقته اینجا نیومده بودم، عمارت همون قدر سنگین مونده..."
چشمش خورد به ات. دختری با لباس ساده، دستهای لرزون و نگاه فراری.
لبخند گوشهی لبش گستردهتر شد.
— "این... همونیه که شنیدم؟"
تهیونگ، بیاحساس پشت سرش ایستاد. صداش آروم بود ولی پر از هشدار:
_ "لمسش نکن. فقط نگاه کن."_
هیونسو برگشت و با لبخند نگاهش کرد.
— "آروم باش، پسر دایی. مگه من گفتم چیزی میخوام ازت بگیرم؟"
تهیونگ نزدیکش شد. صدای قدمهاش مثل ضربههای سنگین روی قلب ات بود.
— "من به کسی اعتماد ندارم، مخصوصاً تو."
اما ات... هنوز کنار پنجره نشسته بود. نه ترسید، نه فرار کرد، نه لرزید. مثل یک پرنده زخمی که یاد گرفته توی قفس هم آروم بمونه.
هیونسو خم شد و با لبخند پرسید:
— "اسم خوشگل تو چیه؟"
ات با ترس به تهیونگ نگاه کرد. بعد به سختی لب زد:
— "ا...اُ...ات."
لبخند هیونسو عمیقتر شد.
— "مثل بوسهی کوتاهه... قشنگه."
تهیونگ نفس عمیقی کشید. پنجههاش مشت شدن، ولی لبخند زد.
همون لبخند بیاحساس و خطرناک همیشگی.
— "بمون هر چقدر خواستی، فقط... زیاد بهش نزدیک نشو."
👁🗨 آن شب...
هیونسو توی اتاق مهمان بود. اما نگاهش هر از گاهی به پایین، به پنجره ات اتاق ات میافتاد.
و تهیونگ؟ روی مبل نشسته بود، لیوان ویسکی توی دستش، اما نگاهش از دوربینهای مداربسته جدا نمیشد.
در دلش آتیش بود. آتیشی به اسم "حسادت"، که هنوز نمیخواست بهش اعتراف کنه...
📍: «مهمان خطرناک»
---
در عمارت بزرگ، سکوتی سنگین حاکم بود. تنها صدای تیکتاک ساعت روی دیوار و قدمهای آرام مستخدمها شنیده میشد. ات نشسته بود کنار پنجره، پتوی نرمی دور شونههاش پیچیده و نگاهش به حیاط بود.
در همین لحظه، صدای موتور ماشین لوکس تهیونگ در محوطه عمارت پیچید، ولی... فقط تهیونگ نبود. صدای دوم هم بود. صدایی که خیلی زود، نظم عمارت رو به هم زد.
در باز شد. مستخدمها با تعظیم کنار رفتن. مردی قدبلند با کت چرم مشکی، عینک دودی و لبخندی مرموز وارد شد.
↯ پسرعمو: لی هیونسو (Hyunsoo Lee)
سن: ۳۰
قد: ۱۸۴
چشمهای قهوهای تیره، رفتارهای کنترلشده و محترمانه اما نگاه شکارچی.
رییس یکی از شاخههای قاچاق کوکائین در مافیای شرق آسیا. خونسرد، کاریزماتیک، خبیث پنهان.
هیونسو با آرامش به اطراف نگاهی انداخت.
— "خیلی وقته اینجا نیومده بودم، عمارت همون قدر سنگین مونده..."
چشمش خورد به ات. دختری با لباس ساده، دستهای لرزون و نگاه فراری.
لبخند گوشهی لبش گستردهتر شد.
— "این... همونیه که شنیدم؟"
تهیونگ، بیاحساس پشت سرش ایستاد. صداش آروم بود ولی پر از هشدار:
_ "لمسش نکن. فقط نگاه کن."_
هیونسو برگشت و با لبخند نگاهش کرد.
— "آروم باش، پسر دایی. مگه من گفتم چیزی میخوام ازت بگیرم؟"
تهیونگ نزدیکش شد. صدای قدمهاش مثل ضربههای سنگین روی قلب ات بود.
— "من به کسی اعتماد ندارم، مخصوصاً تو."
اما ات... هنوز کنار پنجره نشسته بود. نه ترسید، نه فرار کرد، نه لرزید. مثل یک پرنده زخمی که یاد گرفته توی قفس هم آروم بمونه.
هیونسو خم شد و با لبخند پرسید:
— "اسم خوشگل تو چیه؟"
ات با ترس به تهیونگ نگاه کرد. بعد به سختی لب زد:
— "ا...اُ...ات."
لبخند هیونسو عمیقتر شد.
— "مثل بوسهی کوتاهه... قشنگه."
تهیونگ نفس عمیقی کشید. پنجههاش مشت شدن، ولی لبخند زد.
همون لبخند بیاحساس و خطرناک همیشگی.
— "بمون هر چقدر خواستی، فقط... زیاد بهش نزدیک نشو."
👁🗨 آن شب...
هیونسو توی اتاق مهمان بود. اما نگاهش هر از گاهی به پایین، به پنجره ات اتاق ات میافتاد.
و تهیونگ؟ روی مبل نشسته بود، لیوان ویسکی توی دستش، اما نگاهش از دوربینهای مداربسته جدا نمیشد.
در دلش آتیش بود. آتیشی به اسم "حسادت"، که هنوز نمیخواست بهش اعتراف کنه...
- ۴.۱k
- ۱۰ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط