نامه

نامه ✉️
> "تهیونگ... زمان محدود است. تو باید وارث به‌دنیا بیاری. هرچه زودتر. دیگر صبر ما تمام شده.
گویی انتخاب ماست و باید این پیوند تکمیل شود.
کاری نکن که میراث از دستت برود."
_ نامه را خواند و کاغذ را مچاله کرد. انداخت توی شومینه.
_ (غرغرکنان، با خشم زمزمه کرد)
نه با اون... من به اون زن دست نمی‌زنم. هرگز.
همین‌که پشت سرش را نگاه کرد، دید یکی از خدمتکارها از پشت در عقب کشید... ترس در چهره‌ش موج می‌زد.
خدمتکارها توی آشپزخانه پچ‌پچ می‌کردند.
گویی خانوم خیلی ترسناکه... یه بار چاقو پرت کرد سمت مینا فقط چون نمک غذا زیاد بود.
– تهیونگ آقا هم که اصلاً نزدیکش نمیره...
– ولی اون دختره، ات... خیلی مهربونه. یادتونه اون روز که برامون شکلات پخش کرد؟
– آره... هیچ‌وقت به کسی زور نمی‌گه. حیف که توی این خونه داره پژمرده میشه...
و در گوشه‌ای از اتاق بالا، + کنار پنجره نشسته بود. کتاب توی بغلش بود، ولی نگاهش خیره به آسمون شب...
دلش فقط یک چیز می‌خواست:
"دوست داشته شدن... بی‌اجبار. بی‌ترس."
دیدگاه ها (۴۱)

تا اخر بخون!

📜 عنوان فیک: همسر ساخته شده📍: «مهمان خطرناک»---در عمارت بزرگ...

نور آفتاب ملایمی از پنجره‌ی اتاق عبور کرده بود، ولی هوای عما...

بعد از ازدواج دومکتاب توی بغلش بود، جلد چرمی قهوه‌ای با نوشت...

black flower(p,292)

پارت : ۱۸

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط