پارت ۳۲ آخرین تکه قلبم
#پارت_۳۲ #آخرین_تکه_قلبم
نیما و امیر واسه اینکه مارو اذیت کنن همو بغل کردن ، منو آرزو ام حرصمون گرفته بود،آرزو سوئیچ ماشین نیما روی چمنای اون طرف تر برداشت و داد دست من و گفت:
_بدو نیاز بریم ، من بلدم یکم رانندگی کنم ، بدو اینارو بزاریم اینجا و بریم !
_حله بدو
سریع رفتیم سمت ماشین و از اونجایی که عجله کردم کتونیم گلی شد یکم ، سریع سوئیچو انداختم تا خواستم درو باز کنم نیما درو گرفت !
با ناخنم روی دستش فشار دادم و گفتم:
_بیژور
صداش دروند:
_نکن دستم درد گرفت
مشت محکمی به دستش زدم ، خواستم سوار شم که گفت:
_با این کتونی های گلیت سوار ماشینم شی با گِل یکیت میکنم!
منم اداشو دراوردم و گفتم:
_سوار میشم ببینم چیکارمیکنی!
آرزو یه کم گل برداشت ، خواست بزنه به ماشین نیما که نیما گفت :
_نه گل رو نزنی به ماشینا
آرزو گفت:
_دیگه به نیاز اینجوری نگیا!
نیما که خنده اش گرفته بود عصبی ام بود ، به من گفت :
_نیاز تو یه چی بگو بش نزنه ها گلو به ماشین.
منم که دیدم بچه ترسیده از اینکه ماشینش کثیف شه ، دیگه به آرزو گفتم:
_نمیخواد ولش کن ، بیا با این دستماله دستتو تمیز کن، اینا هنوز مارو نشناختن!
آرزو چپ چپ نگام کرد و گفت:
_انگار شوهرشه انقدر براش مهمه !
خندیدم و سوار ماشین شدم.
❤ #نظر_فراموش_نشه
نیما و امیر واسه اینکه مارو اذیت کنن همو بغل کردن ، منو آرزو ام حرصمون گرفته بود،آرزو سوئیچ ماشین نیما روی چمنای اون طرف تر برداشت و داد دست من و گفت:
_بدو نیاز بریم ، من بلدم یکم رانندگی کنم ، بدو اینارو بزاریم اینجا و بریم !
_حله بدو
سریع رفتیم سمت ماشین و از اونجایی که عجله کردم کتونیم گلی شد یکم ، سریع سوئیچو انداختم تا خواستم درو باز کنم نیما درو گرفت !
با ناخنم روی دستش فشار دادم و گفتم:
_بیژور
صداش دروند:
_نکن دستم درد گرفت
مشت محکمی به دستش زدم ، خواستم سوار شم که گفت:
_با این کتونی های گلیت سوار ماشینم شی با گِل یکیت میکنم!
منم اداشو دراوردم و گفتم:
_سوار میشم ببینم چیکارمیکنی!
آرزو یه کم گل برداشت ، خواست بزنه به ماشین نیما که نیما گفت :
_نه گل رو نزنی به ماشینا
آرزو گفت:
_دیگه به نیاز اینجوری نگیا!
نیما که خنده اش گرفته بود عصبی ام بود ، به من گفت :
_نیاز تو یه چی بگو بش نزنه ها گلو به ماشین.
منم که دیدم بچه ترسیده از اینکه ماشینش کثیف شه ، دیگه به آرزو گفتم:
_نمیخواد ولش کن ، بیا با این دستماله دستتو تمیز کن، اینا هنوز مارو نشناختن!
آرزو چپ چپ نگام کرد و گفت:
_انگار شوهرشه انقدر براش مهمه !
خندیدم و سوار ماشین شدم.
❤ #نظر_فراموش_نشه
۶.۱k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.