پارت ۳۰ آخرین تکه قلبم
#پارت_۳۰ #آخرین_تکه_قلبم
امیر :
_اینجا بگو
_پاشو میگم امیر کار دارم بات ، ۳ دیقه دیگه ام باید برم سراغ آراما!
_عشق منه آراما ، یه روز باید بیاریش بچلونمش!
نیما که کنجکاو شده بود ، گفت:
_آراما کیه؟
منم جواب دادم:
_خواهر آرزو!
_آها
امیر و آرزو شونه به شونه ی هم رفتن سمت بید مجنون رو به رومون!
نیما ام رو به من کرد و گفت:
_چی میخواد بگه بهش؟
_نمیدونم والا !
دستمو گرفت و گفت:
_فلشو برمیداری یهو؟آره؟از آرزویاد نگیر این کارا رو !
خندیدم و گفتم:
_اولا که بلد بودم..چیکار کنم خب تو این آهنگایی که من دوسشون ندارمو میزاری!
_خیلی ام قشنگن !
اداشو دراوردم و گفتم:
_ی ی ی
به آرزو و امیر نگاه کردیم که دیدیم دارن میرن اونور تر ،
نیما به شوخی گفت:
_این جا جا این کارا نیست ، خانواده نشسته ها !
خندیدیم و به دستای هم نگاه کردیم ، مثه همیشه چیزی جز آرامش به من نمیداد دستاش!
آرزو دست امیر رو گرفته بود و به زور میکشوندش به سمت چمن های خیس!
امیر ام با خنده گفت:
_نیما بیا منو نجات بده!
نیما ام خندید و گفت:
_خوش بگذره داداش
یهو دیدیم امیر داره از آرزو فرار میکنه، آرزو ام با شیلنگ داره امیرو خیس میکنه !
با دیدن اون دوتا توی اون حال و وضعیت زدیم زیر خنده، خیلی دیوونه بودن ، لعنتیای جذاب !
از بس خندیدم که دلم درد گرفته بود!
امیر که اومد سمت ما دیدیم بعله حسابی آرزوخانوم عشقو نثار رلش کرده !
شلوار امیر تا یکمی پایین تر از زانوش خیس شده بود!
نیما در گوشم گفت:
_نیاز تو یاد نگیریا ، من عصابم مثه امیر نیست!
#نظر_فراموش_نشه ❤
امیر :
_اینجا بگو
_پاشو میگم امیر کار دارم بات ، ۳ دیقه دیگه ام باید برم سراغ آراما!
_عشق منه آراما ، یه روز باید بیاریش بچلونمش!
نیما که کنجکاو شده بود ، گفت:
_آراما کیه؟
منم جواب دادم:
_خواهر آرزو!
_آها
امیر و آرزو شونه به شونه ی هم رفتن سمت بید مجنون رو به رومون!
نیما ام رو به من کرد و گفت:
_چی میخواد بگه بهش؟
_نمیدونم والا !
دستمو گرفت و گفت:
_فلشو برمیداری یهو؟آره؟از آرزویاد نگیر این کارا رو !
خندیدم و گفتم:
_اولا که بلد بودم..چیکار کنم خب تو این آهنگایی که من دوسشون ندارمو میزاری!
_خیلی ام قشنگن !
اداشو دراوردم و گفتم:
_ی ی ی
به آرزو و امیر نگاه کردیم که دیدیم دارن میرن اونور تر ،
نیما به شوخی گفت:
_این جا جا این کارا نیست ، خانواده نشسته ها !
خندیدیم و به دستای هم نگاه کردیم ، مثه همیشه چیزی جز آرامش به من نمیداد دستاش!
آرزو دست امیر رو گرفته بود و به زور میکشوندش به سمت چمن های خیس!
امیر ام با خنده گفت:
_نیما بیا منو نجات بده!
نیما ام خندید و گفت:
_خوش بگذره داداش
یهو دیدیم امیر داره از آرزو فرار میکنه، آرزو ام با شیلنگ داره امیرو خیس میکنه !
با دیدن اون دوتا توی اون حال و وضعیت زدیم زیر خنده، خیلی دیوونه بودن ، لعنتیای جذاب !
از بس خندیدم که دلم درد گرفته بود!
امیر که اومد سمت ما دیدیم بعله حسابی آرزوخانوم عشقو نثار رلش کرده !
شلوار امیر تا یکمی پایین تر از زانوش خیس شده بود!
نیما در گوشم گفت:
_نیاز تو یاد نگیریا ، من عصابم مثه امیر نیست!
#نظر_فراموش_نشه ❤
۴.۳k
۰۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.