پارت ۳۳ آخرین تکه قلبم
#پارت_۳۳ #آخرین_تکه_قلبم
امیر رو به بقیه گفت :
_من ۱۱ونیم باید دم مدرسه آراما باشما!
نیمانگاهی به ساعت کرد و گفت:
_الان که یازده و نیمه!
آرزو مضطرب شد و گفت :
_وای زودتر برید برسیم ، مامانم میکشه منو!
آرزو صلوات میفرستاد و فوت میکرد توی هوا ..
گوشیش زنگ خورد نفس عمیقی کشیدو گفت:
_ازین آهنگه بیزار شدم دیگه؟.
گوشیش رو برداشت:
_الو جانم مامان ؟آره دارم میرم ، باشه ، خیالت راحت مراقب خودت باش خدافظ.
قط کرد و گفت:
_وای تروخدا تند تر برو آقا نیما!
نیما ام بخاطراینکه زودتر برسه از ماشینا سبقت های غیر مجاز میگرفت ..
زدم به شونه اش و گفتم:
_نیما میشه آروم تر بری؟
_خب دیرش شده چیکارکنم !
_خطرناکه نیمایی.
_نگران نباش تو
تکیه ام رو دادم و به آرزو گفتم:
_بیا عکس بگیرم.
اسنپ چت رو آوردم و دوربینمو تمیز کردم ، زاویهی مناسب رو مشخص کردم ، تا خواستم عکس بندازم، که ضربه ی محکمی به ماشین خورد و ...
😯 🤔 💜 #نظر_فراموش_نشه
امیر رو به بقیه گفت :
_من ۱۱ونیم باید دم مدرسه آراما باشما!
نیمانگاهی به ساعت کرد و گفت:
_الان که یازده و نیمه!
آرزو مضطرب شد و گفت :
_وای زودتر برید برسیم ، مامانم میکشه منو!
آرزو صلوات میفرستاد و فوت میکرد توی هوا ..
گوشیش زنگ خورد نفس عمیقی کشیدو گفت:
_ازین آهنگه بیزار شدم دیگه؟.
گوشیش رو برداشت:
_الو جانم مامان ؟آره دارم میرم ، باشه ، خیالت راحت مراقب خودت باش خدافظ.
قط کرد و گفت:
_وای تروخدا تند تر برو آقا نیما!
نیما ام بخاطراینکه زودتر برسه از ماشینا سبقت های غیر مجاز میگرفت ..
زدم به شونه اش و گفتم:
_نیما میشه آروم تر بری؟
_خب دیرش شده چیکارکنم !
_خطرناکه نیمایی.
_نگران نباش تو
تکیه ام رو دادم و به آرزو گفتم:
_بیا عکس بگیرم.
اسنپ چت رو آوردم و دوربینمو تمیز کردم ، زاویهی مناسب رو مشخص کردم ، تا خواستم عکس بندازم، که ضربه ی محکمی به ماشین خورد و ...
😯 🤔 💜 #نظر_فراموش_نشه
۳.۲k
۰۳ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.