پرونده رو چندبار خوند انقدر خوند که تکتک کلمات از هر برگ رو حفظ ...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪
𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²
𝕡𝕒𝕣𝕥:¹¹
پرونده رو چندبار خوند، انقدر خوند که تک‌تک کلمات از هر برگ رو حفظ کرد. به درودیوار میزد اما انگار هیچ راهی نبود.
"چرا یکی باید انقدر حواس پرت باشه... واقعا نمیفهمم"𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
چه به موقع...
"بله؟"𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"سونگ‌هیونم"
"فهمیدم. کارتو بگو"𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"چطور پیش میره؟؟"
الیزا یه پوزخند تحقیر آمیز زدو لباشو گاز گرفت‌. با یع لحن تمسخرآمیز گفت:
"اووووه میپرسی چطور پیش میره؟؟؟ عالی!!! یه‌جوری گل کاشتین که حضرت مسیحم ظهور کنه نمیتونه جمعش کنه!!!!":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
سونگ‌هیون خندید‌‌ و چند لحظه مکث کرد.
"جدی بودم!"
"منم جدی بودم! با این گندی که زدین انتظار داری بگم که همه چیز خیلی خوبه؟؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
سونگ‌هیون هیچ حرفی نزد. الیزا که هیچ واکنشی ازش ندید نفسش رو محکم بیرون داد و گفت:
"بیشتر تحقیق میکنم... اگه به نتیجه نرسیدم... مجبوریم از راه های دیگه وارد عمل بشیم!!":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
"منظورت از راه های دیگه چیه؟"
از میز فاصله گرفت، از روی صندلی بلند شد و به سمت پنجره رفت. از پنجره به بیرون نگاه کرد. مثل اینکه خوشم باور نمیکرد که... داره این حرفو میزنه...
"منظورم.. راه‌های غیر قانونیه...":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒
دیدگاه ها (۲)

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹²دستش رو کلافه داخله موهاش کشید. خست...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹³قطره‌های بارون به زمین برخورد میکرد...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:¹⁰"پرنسس؟":𝕜𝕠𝕠𝕜"هوم؟؟":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒"چرا نارا...

𝕔𝕦𝕣𝕚𝕠𝕤𝕚𝕥𝕪𝕔𝕙𝕒𝕡𝕥𝕖𝕣:²𝕡𝕒𝕣𝕥:⁹"سلام":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒"شما؟""یه کسی":𝔼𝕝𝕚𝕫𝕒"نمی...

𝐩𝐚𝐫𝐭•¹⁵تمام شد! هیچکس باورش نمیشد این زمان کمی که واقعا دیر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط