p30
p30
اشک هام هر دقیقه بیشتر شدت میگرفتن که کل خونه تاریک تاریک بود و هر ثانیه بیشتر اشک میریختم، خون از دستام میریخت با دندون دستامو گاز میگرفتم و با ناخن میکندم خون قطره قطره میچکید
با صدای دری که باز شد و انکار کسی افتاد تو خونه به خودم اومدم و چراغ رو روشن کردم
هه سو: جیییییییییییییییغ و گریههههههه
هه سو: کوکیییییییییی کوکیییییییییی(جیغ و گریع)
با بدن خونی کوم مواجه شدم داشت ازش خون میرفت همینحور من جیغ میزدم رفتم نزدیکش و سرشو بالا گرفتم
هه سو: کوککککککککک، کوووووک منو نکاه کن عشقم منو نکاه کن دووم بیار الان زنک میزنم یکی بیاد
کوک: ه... هه سو، ز... زنک بزن به... به نا... نامجون
گوشیش رو از تو حیبش در اوردم و شماره نامحون رو گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد
نامجون: به به داداش گلم چطوری کوک
هه سو: نامحون،(گریه و داد) کوک، کوک خودتو برسون خونش لطفااااا خواهش میکنم زود باش(جیغ و گریه)
نامجون: چی شده، الو، الو اومدم(داد)
سر کوک و تو بغلم گرفته بودم تیشرتمو در اوردم و گذاشتم رپی شکمش داشت خون زیادی ازش میرفتم لباشو اروم بوس کردم و سرمو گذاشتم رو سینش
هه سو: کوک لطفا طاغت بیار عشقم الان نامجون میاد لطفا دووم بیار باشه الان میادش... هق... هق(گریه های شدت دار)
کوک: هه... هه س. منو ببخش.... معذرت میخام... معذرت میخام نتونستم کاری بکنم
هه سو: حرف نزن خون زیادی ازت رفته خرف نزن و ساکت باش بعدا همه چیو بگو بهم باشه حرف نزن(گریه شدید)
نامجون: کوم، کوک کجایین
هه سو: بیا کمکم کن باید زخمشو ببندی خون زیادی ازش رفته
نامجون: برو تو کمد کنار تلوزیون جعبه کمک های اولیه رو بیار بجنب(داد)
هه سو: باشه باشه
سریع بلند شدم و رفتم حعبه رو اوردم و باز کردم گذاشتم کنار دست نامجون
هه سو: میدونم درد خیلی زیادی داره ولی تحمل کن و دست منو گاز بگیر درد داشت باشه حرفم نزن کاری که گفتمو انجام بده
دستمو گذاشتم جلو دهنکوک و نامجون شروع کرد به در اوردن تیر، درد خیلی زیادی داشت محکم گاز میگرفت درد بدی تو بدنم پیچیده بود
ولی به روی خودم نمیوردم تا نامجون کارشو انجام بدع
نامجون: باند، باند رو بده یالا
باند رو دادم دست نامجون و شکمشو بست کوک دستمو ول کرد و چشماشو بست
هه سو: کوک... کوک با توعم چشماتو باز کن کوک(داد و گریع)
نامجون: هه سو.... هه سو اروم باش اون بیهوش شده خون زیادی ازش رفته نگرانش نباش کمک کن بزاریمش رو مبل
با نامجون گذاشتیمش رو مبل و گنارش نشستم، اشک هام میچیکد روی دستش دستشمو محکم گرفته بودم و بوسه ای روی لباش نرمش گذاشتم
هه سو: پس... پس جین و بکهیون داداشم چی نامجون(گریه) لطفا بگو چی شدن اون دوتا پس
نامجون: خبری ندارم ازشون هه سو
گوشی نامجون زنگ خورد و جواب که یهو....
اشک هام هر دقیقه بیشتر شدت میگرفتن که کل خونه تاریک تاریک بود و هر ثانیه بیشتر اشک میریختم، خون از دستام میریخت با دندون دستامو گاز میگرفتم و با ناخن میکندم خون قطره قطره میچکید
با صدای دری که باز شد و انکار کسی افتاد تو خونه به خودم اومدم و چراغ رو روشن کردم
هه سو: جیییییییییییییییغ و گریههههههه
هه سو: کوکیییییییییی کوکیییییییییی(جیغ و گریع)
با بدن خونی کوم مواجه شدم داشت ازش خون میرفت همینحور من جیغ میزدم رفتم نزدیکش و سرشو بالا گرفتم
هه سو: کوککککککککک، کوووووک منو نکاه کن عشقم منو نکاه کن دووم بیار الان زنک میزنم یکی بیاد
کوک: ه... هه سو، ز... زنک بزن به... به نا... نامجون
گوشیش رو از تو حیبش در اوردم و شماره نامحون رو گرفتم بعد چند تا بوق جواب داد
نامجون: به به داداش گلم چطوری کوک
هه سو: نامحون،(گریه و داد) کوک، کوک خودتو برسون خونش لطفااااا خواهش میکنم زود باش(جیغ و گریه)
نامجون: چی شده، الو، الو اومدم(داد)
سر کوک و تو بغلم گرفته بودم تیشرتمو در اوردم و گذاشتم رپی شکمش داشت خون زیادی ازش میرفتم لباشو اروم بوس کردم و سرمو گذاشتم رو سینش
هه سو: کوک لطفا طاغت بیار عشقم الان نامجون میاد لطفا دووم بیار باشه الان میادش... هق... هق(گریه های شدت دار)
کوک: هه... هه س. منو ببخش.... معذرت میخام... معذرت میخام نتونستم کاری بکنم
هه سو: حرف نزن خون زیادی ازت رفته خرف نزن و ساکت باش بعدا همه چیو بگو بهم باشه حرف نزن(گریه شدید)
نامجون: کوم، کوک کجایین
هه سو: بیا کمکم کن باید زخمشو ببندی خون زیادی ازش رفته
نامجون: برو تو کمد کنار تلوزیون جعبه کمک های اولیه رو بیار بجنب(داد)
هه سو: باشه باشه
سریع بلند شدم و رفتم حعبه رو اوردم و باز کردم گذاشتم کنار دست نامجون
هه سو: میدونم درد خیلی زیادی داره ولی تحمل کن و دست منو گاز بگیر درد داشت باشه حرفم نزن کاری که گفتمو انجام بده
دستمو گذاشتم جلو دهنکوک و نامجون شروع کرد به در اوردن تیر، درد خیلی زیادی داشت محکم گاز میگرفت درد بدی تو بدنم پیچیده بود
ولی به روی خودم نمیوردم تا نامجون کارشو انجام بدع
نامجون: باند، باند رو بده یالا
باند رو دادم دست نامجون و شکمشو بست کوک دستمو ول کرد و چشماشو بست
هه سو: کوک... کوک با توعم چشماتو باز کن کوک(داد و گریع)
نامجون: هه سو.... هه سو اروم باش اون بیهوش شده خون زیادی ازش رفته نگرانش نباش کمک کن بزاریمش رو مبل
با نامجون گذاشتیمش رو مبل و گنارش نشستم، اشک هام میچیکد روی دستش دستشمو محکم گرفته بودم و بوسه ای روی لباش نرمش گذاشتم
هه سو: پس... پس جین و بکهیون داداشم چی نامجون(گریه) لطفا بگو چی شدن اون دوتا پس
نامجون: خبری ندارم ازشون هه سو
گوشی نامجون زنگ خورد و جواب که یهو....
۶۳.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.