فصل دوم p1
فصل دوم p1
نویسنده ویو:
کوقعی که هه سو رفت همه چی برای کوک عوض شده بود، زندگی رنکیش به یع زندکی سیاه تبدیل شد اما خوشبهتانه دختره پیدا شد باعث شد کوم احساس ارامش بکنه دقیقا حسی مثل هه سو
روزی نبود کوک داستان ما نری پیش هه سو، امروزم تصمیم گرفت بره پیشش و باهاش درد و دل کنه تا اروم بشه
کوک ویو:
کتم و پوشیدن و سوارماشین شدم و به سمت کلیسا روندم، بعد چند مین رسیدم و گل های رز صورتی که هه سو دوست داشت و گرفتم
نشستم کنارش و اشک های از روی گونه هام لیز میخورد و صورتمو خیس میکردن، میظد گفت کار هروزم بود
کوک: ماه اسمونم ارزو تو زندگی بعدیت مال کسی نشی و دوبارع برگردم پیشت
نویسنده ویو:
ارزویی که معشوقه داستان ما داشت این بود که تو زندگی بعدیش دوباره پرنسس هه سو مال خودش بشه و هر روز با ارزوش نزدیک تر میشد
هه سو داستان ما همچنان زندگی میکنه ولی ن تو این دنیا بلکه تو دنیای خودش با معشوقه جدیدش روزای خوبی رو داشتن ادامه ماجرا...
هه سو ویو:
هوف چقد خسته شدم اخ کمرم وای وای چقد دستور میده این زنه بیریخت. تف تو روش
مالکه اون خونه که اسمشم مث هودش بیریخت بود، اره اسمش گو یون بود یه زن چاق و پیری
گو یون: ای دختره احمق چطور جراعت میکنی این حرفا از دهنت در بیاد ها(عربده) دخترا ببریدش تو اتاق
هه سو: عا معذرت میخام لطفا لطفا منو نبرید تو اون اتاق التماس تون میکنم لطفا خانوم معذرت میخام (گریه)
اون زن بیریخت هروقت کاری انجام میدادم با اینکه به تقصیر میبودم منو مینداخت تو یه اتاق زیر زمینی که پر از حشرات موذیه ولی به لطف مرذی که تو اون خونه زندگی میکرد به من کمک میکرد همیشه
اما الان اون مرد نیستش و کسینیست به من کمک کنه قراره چند شبی داهل او اتاق بمونم، اون زن چاق و زشت سه تا دختر داشت چاق و بیریخت بودن دخترهاش و هر کار اشتباهیی انجام میدادن تقصیر من مینداختن
منو بردن و پرت کردن تو اون اتاق و از هر گوشه یهموجود عجیب بیرون میومد، نشسته بودم و زانو هام رو بغل کردم که متوجه یه چیزی شدم که پشمام ریخته بود...
خوب بود بچه ها؟
لایک۵۰
کامنت۲۵۰
نویسنده ویو:
کوقعی که هه سو رفت همه چی برای کوک عوض شده بود، زندگی رنکیش به یع زندکی سیاه تبدیل شد اما خوشبهتانه دختره پیدا شد باعث شد کوم احساس ارامش بکنه دقیقا حسی مثل هه سو
روزی نبود کوک داستان ما نری پیش هه سو، امروزم تصمیم گرفت بره پیشش و باهاش درد و دل کنه تا اروم بشه
کوک ویو:
کتم و پوشیدن و سوارماشین شدم و به سمت کلیسا روندم، بعد چند مین رسیدم و گل های رز صورتی که هه سو دوست داشت و گرفتم
نشستم کنارش و اشک های از روی گونه هام لیز میخورد و صورتمو خیس میکردن، میظد گفت کار هروزم بود
کوک: ماه اسمونم ارزو تو زندگی بعدیت مال کسی نشی و دوبارع برگردم پیشت
نویسنده ویو:
ارزویی که معشوقه داستان ما داشت این بود که تو زندگی بعدیش دوباره پرنسس هه سو مال خودش بشه و هر روز با ارزوش نزدیک تر میشد
هه سو داستان ما همچنان زندگی میکنه ولی ن تو این دنیا بلکه تو دنیای خودش با معشوقه جدیدش روزای خوبی رو داشتن ادامه ماجرا...
هه سو ویو:
هوف چقد خسته شدم اخ کمرم وای وای چقد دستور میده این زنه بیریخت. تف تو روش
مالکه اون خونه که اسمشم مث هودش بیریخت بود، اره اسمش گو یون بود یه زن چاق و پیری
گو یون: ای دختره احمق چطور جراعت میکنی این حرفا از دهنت در بیاد ها(عربده) دخترا ببریدش تو اتاق
هه سو: عا معذرت میخام لطفا لطفا منو نبرید تو اون اتاق التماس تون میکنم لطفا خانوم معذرت میخام (گریه)
اون زن بیریخت هروقت کاری انجام میدادم با اینکه به تقصیر میبودم منو مینداخت تو یه اتاق زیر زمینی که پر از حشرات موذیه ولی به لطف مرذی که تو اون خونه زندگی میکرد به من کمک میکرد همیشه
اما الان اون مرد نیستش و کسینیست به من کمک کنه قراره چند شبی داهل او اتاق بمونم، اون زن چاق و زشت سه تا دختر داشت چاق و بیریخت بودن دخترهاش و هر کار اشتباهیی انجام میدادن تقصیر من مینداختن
منو بردن و پرت کردن تو اون اتاق و از هر گوشه یهموجود عجیب بیرون میومد، نشسته بودم و زانو هام رو بغل کردم که متوجه یه چیزی شدم که پشمام ریخته بود...
خوب بود بچه ها؟
لایک۵۰
کامنت۲۵۰
۶۲.۴k
۰۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.