p29
p29
جین: از خونه بیرون نمیای و اکه دیدی تا شب برنکشتیم با بادیگارد ها برو کلبه بکهیون باشه
هه سو: کم چرت بگین یعنچی اگه تا شب برنکشتین شما باید بیاین و اگر ن خودم میام پیشتون من رفتم بخابم
از روی مبل بلند شدم و سمت اتاق کوک رفتم و رفتم رو تختش دراز کشیدم، اشک هام صورتمو خیس میکردن بدون صدا گریه میکردم استرس بدی کل بدنمو فرا گرفته بود
در اتاق باز شد فهمیدم کوکه اوند داخل و رو تخت دراز کشید، خودمو زدم به خابی، از پشت با دستاش کمرمو قفل کرد و نزدیک خودش کرد
کوک: هه سو من.... من تورو دوست دارم امیدوارم توهم حست به من همین باشه
با حرف کوک سرعت اشک هام بیشتر میشد، نمیدونیتم باید چه کار کنم من هنوز جین و منارم دارم چطور میتونم فراموشش کنم چشمامو بستم گذاشتم اشک هام سرازیر بشن
کوک: خوب بخابی پرنسس من، قول میدم فردا با بکهیون و جین برگردم پیشت
رومو به سمت کوک کردم خابش برده بود بهش زل زده بودم، مثل یع بانی کوچولو بود که فقط هیکلش بزرگه، بوسه ای رو لباش گذاشتم و چشمامو بستم و به خاب رفتم
(دستمالاتون و بزارید کنارتون واهاهاهای)
ویو صبح:
چشمامو باز کردم کوک. کنارم نبود، به سرعت برق از جام بلند و اسم کوک و بلند صدا میکردم، رفتم پایین همه جای خونه رو گشتم ولی نبودش
هه سو: کوکی، کوکی(داد و گریه) کوک میترسم توروخدا اول بیا پیشم کوک(داد و جیغ)
کوک: هه سو، هه سو چته من اینجام هنوز نرفتم(هه سو رو تو بغل خودش گم میکنه)
هیش من اینجام عروسک کوچولوی من من اینجام هیش، نارس زود برمیگردم
هه سو: کوک بگو... بگو برمیگردی من میترسم توروخدا بلایی سر بکهیون و حین نیاد لطفا هق... هق(گریه های شدید تر)
کوک: قول میدم اون دوتا چیزیشون نشه باشه گریه نکن پرنسس من، اعصاب هورد میشه لطفا گریه نکن، هیششش، من اینجام زود میام پیشت
هه سو: زود برمیگردی دیگه مگه ن... هق.... هق(گریه)
کوک: اره زود میام قول میدم(گریه) لطفا گریه نکن
بادیگارد: قربان ماشین اماده شده بیاد بریم هرچه زود تر
گریه هام شدت گرفت با صدای بلند گریه میکردم تو بغل کوک و سفت بغلش کرده بودم
هه سو: من میترسم..هق...هق(گریه)
کوک: هه سو، من دارم میرم، اکه برنگشتم بکهیون و جین برمیگردن مراقب خودت باش پرنسس من
کوک ازم دور شد و بع سمت در رفتم و گ
با داد گریه میکردم بلند داد زدم
هه سو: کوک من عاشقتم، دیونتم لطفا برگرد پیشم باشه قول بده برگردی
کوک: باشه باشه برمیگردم (با گریه(خودم احساساتی شدم))
کوک رفت و خونه از گریه من پر شده بود و دلشوره و استرس داشتم فقط گریه میکردم، نشستم یه گوشه و همش به ساعت خیره بودم
۱ساعت
....
۲ساعت
....
5ساعت
.....
۸ساعت
ساعت ها همینحوری میگذشتن و خبری از کوک و بکهیون و جین نبود، اشک هام هر دقیقه بیشتر شدت میگرفتن که یهو...
جین: از خونه بیرون نمیای و اکه دیدی تا شب برنکشتیم با بادیگارد ها برو کلبه بکهیون باشه
هه سو: کم چرت بگین یعنچی اگه تا شب برنکشتین شما باید بیاین و اگر ن خودم میام پیشتون من رفتم بخابم
از روی مبل بلند شدم و سمت اتاق کوک رفتم و رفتم رو تختش دراز کشیدم، اشک هام صورتمو خیس میکردن بدون صدا گریه میکردم استرس بدی کل بدنمو فرا گرفته بود
در اتاق باز شد فهمیدم کوکه اوند داخل و رو تخت دراز کشید، خودمو زدم به خابی، از پشت با دستاش کمرمو قفل کرد و نزدیک خودش کرد
کوک: هه سو من.... من تورو دوست دارم امیدوارم توهم حست به من همین باشه
با حرف کوک سرعت اشک هام بیشتر میشد، نمیدونیتم باید چه کار کنم من هنوز جین و منارم دارم چطور میتونم فراموشش کنم چشمامو بستم گذاشتم اشک هام سرازیر بشن
کوک: خوب بخابی پرنسس من، قول میدم فردا با بکهیون و جین برگردم پیشت
رومو به سمت کوک کردم خابش برده بود بهش زل زده بودم، مثل یع بانی کوچولو بود که فقط هیکلش بزرگه، بوسه ای رو لباش گذاشتم و چشمامو بستم و به خاب رفتم
(دستمالاتون و بزارید کنارتون واهاهاهای)
ویو صبح:
چشمامو باز کردم کوک. کنارم نبود، به سرعت برق از جام بلند و اسم کوک و بلند صدا میکردم، رفتم پایین همه جای خونه رو گشتم ولی نبودش
هه سو: کوکی، کوکی(داد و گریه) کوک میترسم توروخدا اول بیا پیشم کوک(داد و جیغ)
کوک: هه سو، هه سو چته من اینجام هنوز نرفتم(هه سو رو تو بغل خودش گم میکنه)
هیش من اینجام عروسک کوچولوی من من اینجام هیش، نارس زود برمیگردم
هه سو: کوک بگو... بگو برمیگردی من میترسم توروخدا بلایی سر بکهیون و حین نیاد لطفا هق... هق(گریه های شدید تر)
کوک: قول میدم اون دوتا چیزیشون نشه باشه گریه نکن پرنسس من، اعصاب هورد میشه لطفا گریه نکن، هیششش، من اینجام زود میام پیشت
هه سو: زود برمیگردی دیگه مگه ن... هق.... هق(گریه)
کوک: اره زود میام قول میدم(گریه) لطفا گریه نکن
بادیگارد: قربان ماشین اماده شده بیاد بریم هرچه زود تر
گریه هام شدت گرفت با صدای بلند گریه میکردم تو بغل کوک و سفت بغلش کرده بودم
هه سو: من میترسم..هق...هق(گریه)
کوک: هه سو، من دارم میرم، اکه برنگشتم بکهیون و جین برمیگردن مراقب خودت باش پرنسس من
کوک ازم دور شد و بع سمت در رفتم و گ
با داد گریه میکردم بلند داد زدم
هه سو: کوک من عاشقتم، دیونتم لطفا برگرد پیشم باشه قول بده برگردی
کوک: باشه باشه برمیگردم (با گریه(خودم احساساتی شدم))
کوک رفت و خونه از گریه من پر شده بود و دلشوره و استرس داشتم فقط گریه میکردم، نشستم یه گوشه و همش به ساعت خیره بودم
۱ساعت
....
۲ساعت
....
5ساعت
.....
۸ساعت
ساعت ها همینحوری میگذشتن و خبری از کوک و بکهیون و جین نبود، اشک هام هر دقیقه بیشتر شدت میگرفتن که یهو...
۵۸.۴k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.