عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
Part:34

رفتم ببینم جونکوک کجاست،
همین جور که میگشتم...یهو یکی هُلَم داد تو یه اتاقی ،
دور و برم رو نگاه کردم کسی تو اتاق نبود از جام بلند شدم که یه پسر مو مشکی و قد بلند جلوم ظاهر شد ...داشت میومد سمتم ،ترسیدم نکنه بخاد کاری بکنه؟!!!
اسلحه‌ ای که تو کمرم بود درآورم و گرفتم طرف اون پسره....

+نزدیک نیا،(نسبتا بلند)
$ اوووو نبابا، (حالت تمسخر)

همون جور که تفنگ رو گرفته بودم و عرقی از استرس کرده بودم  یهو  پسره با سرعت زیادی اومد سمتم و تفنگ رو از دستم زد و کمرم رو گرفت و کشید تو بغل خودش ،

+ولم کن،ولم......

یهو یه دردی تو گردنم حس کردن و چشام سیاهی رفت و از حال رفتم.........

ویو یه چان:
سُرَنگ رو از جیبم دراودم و زدم تو گردن دختر میدونستم کیه و خوب میشناختمش عزیز دُردونه  ی جونکوک خان،
دختره رو گرفتم بغلم و بردمش تو ماشین، رفتیم طرف عمارت.......

ویو جونکوک:
هرچقدر گشتم نتونستم ات رو پیدا کنم آخه کجا میتونه رفته باشه ؟!! باید یه کاری میکردم رفتم عمارت خودم تا بتونم چند نفر رو بردارم و برم دنبال ات ،

ویو ات در عمارت یه چان :
چشام رو اروم اروم و بزور باز کردم ، دور و برم رو نگاه کردم ، تو یه اتاق تاریک که هیچکس توش نبود رو تخت بودم ،
از جام بلند شدم که سرم گیج رفت و افتادم زمین ،
همین جور که رو زمین بودم صدای باز شدن در رو فهمیدم .....

$ بنظر میاد پرنسس خانم بیدار شده ،(پوزخند)
+ عو*ضی خودشه(اروم)

یهو پسره گرفت از دستم و بلندم کرد و روبه روم وایساد،

$ تو قرار نیست کاری خاصی انجام بدی فقط ....باید یکم اینجا بمونی بعد میری خونتون پس زیاد اذیت نکن،
+به من نگو پرنسس، (عصبانی )
$ یکم ماسکت رو بده کنار بتونم صورتت رو ببینم ،(اومد طرف ات)
+برو عقب....
$ فقط میخوام صورتت رو ببینم ....

همین جور که میومد جلو من میرفتم عقب که یهو خوردم از تخت و افتادم رو تخت پسره اروم اومد سمتم و روم خیمه زد و با یه دستش دوتا دستام رو بالا سرم نگه داشت،

$ خب بزار ببینم پرنسس چه شکلیه،
+ ولم کن.....(تقلا میکنه)

چرا اینقدر نزدیکم شده.... تو همین فکرا بودم که یهو ماسکم رو کشید و پارش کرد.....

$ هوم خوشگلی،میخوای مال خودم باشی؟(نیشخند)
+ ولم کن،

پام رو اوردم بالا و زدم از سر پسره که دستام رو ول کرد و از روم بلند شد،

$ آه ، چته ،

نیم خیز شدم ،قلبم داشت میومد تو دهنم چرا با این که بلدم از خودم دفاع کنم نمیتونم ؟!! چرا همیشه من اینقدر احمقم و ضعیفم.....


ادامه دارد.........
دیدگاه ها (۰)

#عمارت_ارباب_جعون Parf:35تا پسره حواسش به سرش بود از رو تخت ...

#عمارت_ارباب_جعون Part:36دختره: بخاطر اونه که داری اینجوری ب...

#عمارت_ارباب_جعونPart: 33چشام رو مالیدم و گفتم: هیچی ،(پَکر)...

#عمارت_ارباب_جعون Part:32صداش خیلی شبیه ات بود نکنه ات بود ن...

و اینکه جونکوک بغلت کرد و و خوابیدین(منتظر چی بودین ها🤨) دوب...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط