لایک یادت نره 🥺🥺
#شکوفه_عشق #پارت_سوم
حرفی نزد منم به راهم ادامه دادم اون روز انگار برای دیوار حرف زدم چون نه تنها تو گوشش نرفت بلکه به تعقیب کردن من بیشتر ادامه داد هر جا میرفتم با من بود ، دیگه حرصمو درآورده بود تقریبا همه بچه ها فهمیده بودن دنبال منه و به خاطر من دم در مدرسه میشینه هرجا پا میزاشتم یکی متلک مینداخته که خوش به حالت .... تو گلوت گیر کنه ....بابا پا بده دیگه این بیچاره علف زیر پاش سبز شد
حرصم گرفته بود از یه طرف همش دنبالم بود و همه رو متوجه کرده بود از یه طرف هم نمیتونستم به داداشام بگم چون مطمعن بودم شر میشه و بی آبرویی به بار میاد ، خانواده من هم یه خانواده به نسبت مذهبی بودن خود منم با اینکه زیاد مذهبی نبودم ولی از اینطور چیزا خوشم نمیومد ، ماجرا رو برای فرشته تعریف کردم منو فرشته همسن بودیم و چون همسایه بودیم از همون بچگی با هم بزرگ شده بودیم مثل دوتا خواهر بودیم برای هم رشته ی من انسانی بود و فرشته تجربی سالی که آزمون نمونه دادیم من قبول شدم و اون قبول نشد اینطوری شد که مدرسه هامون از هم جدا شد
وقتی ماجرا رو شنید گفت : عههههه چه باحال خوش به حالت کاشکی منم یه عاشق اینطوری داشتم
شوکه نگاهش کردم و گفتم :فری تو هم ؟واقعا که من دارم حرص میخورم بعد تو میگی خوش به حالت ؟
فری : گوه نخور بابا حرص چیه پسره عاشقته پا بده دیگه شاید قصدش جدیه اصلا باهاش حرف زدی ببینی چی میخواد ؟
_حرف بخوره تو سرت منو باش با کی دارم مشورت میکنم تو خودت شش تختت کمه میفهمی چی میگم من ؟میگم اگه قصدش هم جدی باشه من قصدم جدی نیست میفهمی ؟
فری :ایییششش خب نمیخوای نخواه بزار ببینمش خودم تورش میکنم الکی معطلش کردی بدبختو
حالا من قشنگ میدونستم حرف مفت میزنه ، کافی بود این ماجرا واسه فری اتفاق بیوفته از ترس پس میوفتادم همش پز الکی میده
فری: میگم بیان
_ها چیه ؟باز چی میگی ؟
فری : تروخدا بزار فردا باهات بیام تو راه ببینمش
شوکه نگاهش کردم و گفتم : چی میگی ؟اصلا حواست هست ؟میدونی مدرست کجاست تا کجا باید بیای ؟اصلا نمیشه فکرشم نکن
فری : تروخدا ساعت اول رو میپیچونم ، کنجکاو شدم
_اصلا اومدیم و فردا نیومد ؟
فری : خب اگه نیومد منم میرم و به کلاسم میرسم بهتر
با هزار خواهش و التماس قرار شد فردا با من هم مسیر شه و مثلا پسره رو از دور ببینه .... صبح با هم راه افتادیم و از همون لحظه که پا گذاشتیم بیرون بازم تعقیب آقا شروع شد
فری بین راه اومد و زیر گوشم گفت : وای تو گلوت گیر کنه الهی عجب تیکه ایه چقدر آقا و با وقار به به
اینم پارت سوم تقدیمتون 🥰
#رمان_z#رمان#عاشقانه #نویسنده
حرفی نزد منم به راهم ادامه دادم اون روز انگار برای دیوار حرف زدم چون نه تنها تو گوشش نرفت بلکه به تعقیب کردن من بیشتر ادامه داد هر جا میرفتم با من بود ، دیگه حرصمو درآورده بود تقریبا همه بچه ها فهمیده بودن دنبال منه و به خاطر من دم در مدرسه میشینه هرجا پا میزاشتم یکی متلک مینداخته که خوش به حالت .... تو گلوت گیر کنه ....بابا پا بده دیگه این بیچاره علف زیر پاش سبز شد
حرصم گرفته بود از یه طرف همش دنبالم بود و همه رو متوجه کرده بود از یه طرف هم نمیتونستم به داداشام بگم چون مطمعن بودم شر میشه و بی آبرویی به بار میاد ، خانواده من هم یه خانواده به نسبت مذهبی بودن خود منم با اینکه زیاد مذهبی نبودم ولی از اینطور چیزا خوشم نمیومد ، ماجرا رو برای فرشته تعریف کردم منو فرشته همسن بودیم و چون همسایه بودیم از همون بچگی با هم بزرگ شده بودیم مثل دوتا خواهر بودیم برای هم رشته ی من انسانی بود و فرشته تجربی سالی که آزمون نمونه دادیم من قبول شدم و اون قبول نشد اینطوری شد که مدرسه هامون از هم جدا شد
وقتی ماجرا رو شنید گفت : عههههه چه باحال خوش به حالت کاشکی منم یه عاشق اینطوری داشتم
شوکه نگاهش کردم و گفتم :فری تو هم ؟واقعا که من دارم حرص میخورم بعد تو میگی خوش به حالت ؟
فری : گوه نخور بابا حرص چیه پسره عاشقته پا بده دیگه شاید قصدش جدیه اصلا باهاش حرف زدی ببینی چی میخواد ؟
_حرف بخوره تو سرت منو باش با کی دارم مشورت میکنم تو خودت شش تختت کمه میفهمی چی میگم من ؟میگم اگه قصدش هم جدی باشه من قصدم جدی نیست میفهمی ؟
فری :ایییششش خب نمیخوای نخواه بزار ببینمش خودم تورش میکنم الکی معطلش کردی بدبختو
حالا من قشنگ میدونستم حرف مفت میزنه ، کافی بود این ماجرا واسه فری اتفاق بیوفته از ترس پس میوفتادم همش پز الکی میده
فری: میگم بیان
_ها چیه ؟باز چی میگی ؟
فری : تروخدا بزار فردا باهات بیام تو راه ببینمش
شوکه نگاهش کردم و گفتم : چی میگی ؟اصلا حواست هست ؟میدونی مدرست کجاست تا کجا باید بیای ؟اصلا نمیشه فکرشم نکن
فری : تروخدا ساعت اول رو میپیچونم ، کنجکاو شدم
_اصلا اومدیم و فردا نیومد ؟
فری : خب اگه نیومد منم میرم و به کلاسم میرسم بهتر
با هزار خواهش و التماس قرار شد فردا با من هم مسیر شه و مثلا پسره رو از دور ببینه .... صبح با هم راه افتادیم و از همون لحظه که پا گذاشتیم بیرون بازم تعقیب آقا شروع شد
فری بین راه اومد و زیر گوشم گفت : وای تو گلوت گیر کنه الهی عجب تیکه ایه چقدر آقا و با وقار به به
اینم پارت سوم تقدیمتون 🥰
#رمان_z#رمان#عاشقانه #نویسنده
۱۵.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.