پارت ۱۶۱ Blood moon
پارت ۱۶۱ Blood moon
سوجین: این میخواد من و بزنه :(
جیمین خندیدو گفت
جیمین:به خدا اگه دستت روش بلند شه من میدونم با تو
کوک:مثلا چه غلطی میکنی؟
جیمین:منم زن تورو میزنم
از حرصی که تو صداش بود سه تاییمون زدیم زیر خنده
خود جیمینم از خنده ما خندش گرفت
در زدن و غذا ها رو اوردن اماااااااااااا غذاها فقط سه تا بود
کوک:اینا چرا 3تاس؟
:پس باید چندتا باشه؟
کوک:به نظر شما ما الان چند نفریم؟
با حرص گفت
:والا من کف دستمو و بو نکرده بودم ببینم اقای پارک هم تشریف میارن
کوک:این چه وضع حرف زدنه؟
بازوشو گرفتم و گفتم
ا/ت:اروم باش
بعدم رو کردم طرف دختره و با لحن ارومی گفتم
ا/ت:شما میتونین برین سرکارتون
دختره با التماس بهم نگاه کرد که با ارامش بهش لبخندی زدم اونم تشکرو عذرخواهی کردو رفت بیرون
جونگکوک خواست حرفی بزنه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو مبل خودمم کنارش نشستم
رو به جیمین و سوجین که واستاده بودن گفتم
ا/ت:بشینین دیگه چرا ایستادین
کوک: واستا الان زنگ میزنم غذا بیارن
ا/ت:نمیخواد من زیاد میل ندارم من با تو میخورم جیمین و سوجینم اون دوتای دیگه رو
جیمین:نه ا/ت...
نذاشتم ادامه بده و گفتم
ا/ت:بخدا میل ندارم همین چند لقمه رم به زور میخورم بشین بخور دیگه
شروع کردیم به خوردن
من و جونگکوک باهم میخوردیم و اون دوتام غذای خودشونو
چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم دست از خوردن کشیدم و تکیه دادم
کوک:چرا رفتی عقب؟
ا/ت:نمیتونم دیگه بخورم
کوک:بیخود بارداری باید زیاد بخوری
بعدم قاشقشو پر از غذا کردو گرفت جلوم
با ناله گفتم
ا/ت:نمیتونم بخدا جا ندارم
کوک:این و بخور اشتهات باز میشه
به زور اون قاشق و خوردم خواست دوباره پر کنههچ که دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت: تعارف که ندارم اگه گرسنم بود که میخوردم
اونم حرفی نزد و به خوردنش ادامه داد
حدود یک ساعت دیگه اونجا موندیم و بعد از شرکت زدیم بیرون
سوجین: این میخواد من و بزنه :(
جیمین خندیدو گفت
جیمین:به خدا اگه دستت روش بلند شه من میدونم با تو
کوک:مثلا چه غلطی میکنی؟
جیمین:منم زن تورو میزنم
از حرصی که تو صداش بود سه تاییمون زدیم زیر خنده
خود جیمینم از خنده ما خندش گرفت
در زدن و غذا ها رو اوردن اماااااااااااا غذاها فقط سه تا بود
کوک:اینا چرا 3تاس؟
:پس باید چندتا باشه؟
کوک:به نظر شما ما الان چند نفریم؟
با حرص گفت
:والا من کف دستمو و بو نکرده بودم ببینم اقای پارک هم تشریف میارن
کوک:این چه وضع حرف زدنه؟
بازوشو گرفتم و گفتم
ا/ت:اروم باش
بعدم رو کردم طرف دختره و با لحن ارومی گفتم
ا/ت:شما میتونین برین سرکارتون
دختره با التماس بهم نگاه کرد که با ارامش بهش لبخندی زدم اونم تشکرو عذرخواهی کردو رفت بیرون
جونگکوک خواست حرفی بزنه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو مبل خودمم کنارش نشستم
رو به جیمین و سوجین که واستاده بودن گفتم
ا/ت:بشینین دیگه چرا ایستادین
کوک: واستا الان زنگ میزنم غذا بیارن
ا/ت:نمیخواد من زیاد میل ندارم من با تو میخورم جیمین و سوجینم اون دوتای دیگه رو
جیمین:نه ا/ت...
نذاشتم ادامه بده و گفتم
ا/ت:بخدا میل ندارم همین چند لقمه رم به زور میخورم بشین بخور دیگه
شروع کردیم به خوردن
من و جونگکوک باهم میخوردیم و اون دوتام غذای خودشونو
چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم دست از خوردن کشیدم و تکیه دادم
کوک:چرا رفتی عقب؟
ا/ت:نمیتونم دیگه بخورم
کوک:بیخود بارداری باید زیاد بخوری
بعدم قاشقشو پر از غذا کردو گرفت جلوم
با ناله گفتم
ا/ت:نمیتونم بخدا جا ندارم
کوک:این و بخور اشتهات باز میشه
به زور اون قاشق و خوردم خواست دوباره پر کنههچ که دستشو گرفتم و گفتم
ا/ت: تعارف که ندارم اگه گرسنم بود که میخوردم
اونم حرفی نزد و به خوردنش ادامه داد
حدود یک ساعت دیگه اونجا موندیم و بعد از شرکت زدیم بیرون
۴.۸k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.