رمان ماهک پارت 99
#رمان_ماهک #پارت_99
طبق معمول همیشه ناهار رو خوردم و به اتاق خواب رفتم روی تخت دراز کشیدم که زنگ در به صدا درومد و چند دقیقه ای بعد هم بعد هم صدای احوال پرسی به گوشم خورد شالمو ردی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.
با دیدن امیر علی همرای ارش تعجب کردم به سمتشون رفتم و احوال پرسی کردم که امیرعلی گفت امروز کارم زودتر تموم شد گفتم یه سری به ارش بزنم لبخندی زدم و گفتم کار خوبی کردی.
سمیرا خانوم غذا رو برای ارش و امیرعلی گرم کرده و میز رو چید. منم رفتم سر میز و کنارشون نشستم. ارش نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ چرا نمیخوری پس
_ من قبل از اینکه شما بیاید خوردم
+ چطور از گلوت پایین رفت
_به راحتی عزیزم
+ باشه ماهک خانوم کوه به کوه نمیرسه ولی ادم به ادم میرسه
بی قید شونه ای بالا انداختم و گفتم خب گرسنه بودم عه. قاشقی پر از سالاد شیرازی خوشمزه، به سمتم گرفت، سرمو بردم جلو که اروم اروم قاشق رو عقب کشید و لپمو محکم بوسید.
با خجالت سرمو پایین انداختم و با حرص گفتم ارش زشته عه.
بیخیال نگاهی به امیرعلی انداخت و گفت: برم دنبال ترانه بیارمش اینجا دور هم باشیم؟ امیرعلی با حالت بامزه ای سرشو خاروند و گفت نمیاد.
با تعجب گفتم اخه چرا؟ شونه ای بالا انداخت و گفت نمیدونم. ارش چینی به ابرو داد و گفت کم چرت بگو مسخره، من میرم دنبالش میارمش
امیر علی اینبار ریلکس و همونطور که قاشق غذا رو به سمت دهنش میبرد گف برو ولی خونه نیست.
آرش: کجاست؟
_ خونه خواهرش
+ خونه خواهرش؟
_ اره
ارش با تعجب گفت چیکارش کردی؟
_ والا من بی تقصیرم خودش حساس شده الکی قهر میکنه
ارش پیازی که جلوش بود رو پرت کرد سمتش و گفت:
+ که اومده بودی بمن سر بزنی اره؟
_ اره دیگه داداش گلم
+ اره و درد بگو ناهار نبود اومدم اینجا کوفت کنم
من ریز ریز میخندیدم. امیر علی قیافه شو مظلوم کرد و گفت خب گرسنه بودم از غذای بیرون هم خسته شده بودم.
ارش با چشای گرد شده گفت مگه چند روزه که قهر کرده؟
_ چهار روز
+ خاک تو سر بیخیالت کنن امیر
_ بخدا هرکاری کردم اشتی نکرد واسه همینم اومدم دس به دامن شما دوتا بشم
اینبار من مداخله کردم و گفتم خیلیم خوش اومدی ارش شوخی میکنه نگران ترانه هم نباش بعد از ناهار با ارش میریم میاریمش و نگاهی به ارش انداختم و ابرومو انداختم بالا یعنی زشته.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
طبق معمول همیشه ناهار رو خوردم و به اتاق خواب رفتم روی تخت دراز کشیدم که زنگ در به صدا درومد و چند دقیقه ای بعد هم بعد هم صدای احوال پرسی به گوشم خورد شالمو ردی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.
با دیدن امیر علی همرای ارش تعجب کردم به سمتشون رفتم و احوال پرسی کردم که امیرعلی گفت امروز کارم زودتر تموم شد گفتم یه سری به ارش بزنم لبخندی زدم و گفتم کار خوبی کردی.
سمیرا خانوم غذا رو برای ارش و امیرعلی گرم کرده و میز رو چید. منم رفتم سر میز و کنارشون نشستم. ارش نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ چرا نمیخوری پس
_ من قبل از اینکه شما بیاید خوردم
+ چطور از گلوت پایین رفت
_به راحتی عزیزم
+ باشه ماهک خانوم کوه به کوه نمیرسه ولی ادم به ادم میرسه
بی قید شونه ای بالا انداختم و گفتم خب گرسنه بودم عه. قاشقی پر از سالاد شیرازی خوشمزه، به سمتم گرفت، سرمو بردم جلو که اروم اروم قاشق رو عقب کشید و لپمو محکم بوسید.
با خجالت سرمو پایین انداختم و با حرص گفتم ارش زشته عه.
بیخیال نگاهی به امیرعلی انداخت و گفت: برم دنبال ترانه بیارمش اینجا دور هم باشیم؟ امیرعلی با حالت بامزه ای سرشو خاروند و گفت نمیاد.
با تعجب گفتم اخه چرا؟ شونه ای بالا انداخت و گفت نمیدونم. ارش چینی به ابرو داد و گفت کم چرت بگو مسخره، من میرم دنبالش میارمش
امیر علی اینبار ریلکس و همونطور که قاشق غذا رو به سمت دهنش میبرد گف برو ولی خونه نیست.
آرش: کجاست؟
_ خونه خواهرش
+ خونه خواهرش؟
_ اره
ارش با تعجب گفت چیکارش کردی؟
_ والا من بی تقصیرم خودش حساس شده الکی قهر میکنه
ارش پیازی که جلوش بود رو پرت کرد سمتش و گفت:
+ که اومده بودی بمن سر بزنی اره؟
_ اره دیگه داداش گلم
+ اره و درد بگو ناهار نبود اومدم اینجا کوفت کنم
من ریز ریز میخندیدم. امیر علی قیافه شو مظلوم کرد و گفت خب گرسنه بودم از غذای بیرون هم خسته شده بودم.
ارش با چشای گرد شده گفت مگه چند روزه که قهر کرده؟
_ چهار روز
+ خاک تو سر بیخیالت کنن امیر
_ بخدا هرکاری کردم اشتی نکرد واسه همینم اومدم دس به دامن شما دوتا بشم
اینبار من مداخله کردم و گفتم خیلیم خوش اومدی ارش شوخی میکنه نگران ترانه هم نباش بعد از ناهار با ارش میریم میاریمش و نگاهی به ارش انداختم و ابرومو انداختم بالا یعنی زشته.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۴.۱k
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.