رمان ماهک پارت 100
#رمان_ماهک #پارت_100
با ارش به سمت اتاق خواب رفتیم و امیرعلی هم روی یکی از مبلا نشسته بود و با سمیرا خانوم گرم صحبت بود.
ارش در اتاق و با پاش بست و بی هوا کشیدم توی بغلش و چون یکدفعه ای اینکارو کرد تقریبا افتادم توی بغلش.
تکیه زد به دیوار و موهامو زد پشت گوشم و دستشو دورم قفل کرد. حسابی گیج بودم و نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم.
از طرفی شدیدا خجالت میکشیدم و از طرفی هم شدیدا دلتنگش بودم.
دلتنگ خودش لبخندش چشماش اغوش مردونه ش عطرش... شاید این دو هفته ای که هردومون مشغول بودیم منو انقدر کلافه کرده و شاید هم واقعی واقعی وابسته ش شده م.
سرمو گرفتم بالا تا بتونم به چشماش نگاه کنم به چشمای بی تابش که البته نمیدونم بی تاب چی بود... فقط میدونم بی قراری توش موج میزد.
با صدای ارومی گفت میترسم ماهک. لب زدم از چی؟ لبشو با زبونش تر کرد و انگار میخواست حرفی بزنه.
صدایی نمیومد لبش تکون میخورد اما چیزی نمیشنیدم.
دوباره زمزمه کردم از چی ارش؟ حس کردم چشماش یکم خیس شدن اما اجازه نداد بیشتر از این ببینم.
محکم کشیدم توی بغلش و سفت گرفتم منم سرمو تکیه دادم به سینش و عطرشو بلعیدم.
کنار گوشم زمزمه کرد: ازون روزی که دیگه تو این خونه و کنارم نبینمت. تنم لرزید نمیدونم چرا نمیدونم از ترس بود یا از چی.
همین چند وقت پیش بود که میخواستم از دست ارش راحت شم و برم پیش عمو و زن عمو اما الان لرزیدم؟ من با خودم چند چندم؟
سرمو کشیدم عقب زل زدم به چشماش و گفتم مگه نگفتی به تهش فکر نکن و بزار بگذره؟ پس جالا خودتم به تهش فک نکن.
چشماشو مهربون باز و بسته کرد و دوباره و محکم تر گرفتم توی اغوشش.چقدر خوبه اغوش مرد اجباری من...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
با ارش به سمت اتاق خواب رفتیم و امیرعلی هم روی یکی از مبلا نشسته بود و با سمیرا خانوم گرم صحبت بود.
ارش در اتاق و با پاش بست و بی هوا کشیدم توی بغلش و چون یکدفعه ای اینکارو کرد تقریبا افتادم توی بغلش.
تکیه زد به دیوار و موهامو زد پشت گوشم و دستشو دورم قفل کرد. حسابی گیج بودم و نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم.
از طرفی شدیدا خجالت میکشیدم و از طرفی هم شدیدا دلتنگش بودم.
دلتنگ خودش لبخندش چشماش اغوش مردونه ش عطرش... شاید این دو هفته ای که هردومون مشغول بودیم منو انقدر کلافه کرده و شاید هم واقعی واقعی وابسته ش شده م.
سرمو گرفتم بالا تا بتونم به چشماش نگاه کنم به چشمای بی تابش که البته نمیدونم بی تاب چی بود... فقط میدونم بی قراری توش موج میزد.
با صدای ارومی گفت میترسم ماهک. لب زدم از چی؟ لبشو با زبونش تر کرد و انگار میخواست حرفی بزنه.
صدایی نمیومد لبش تکون میخورد اما چیزی نمیشنیدم.
دوباره زمزمه کردم از چی ارش؟ حس کردم چشماش یکم خیس شدن اما اجازه نداد بیشتر از این ببینم.
محکم کشیدم توی بغلش و سفت گرفتم منم سرمو تکیه دادم به سینش و عطرشو بلعیدم.
کنار گوشم زمزمه کرد: ازون روزی که دیگه تو این خونه و کنارم نبینمت. تنم لرزید نمیدونم چرا نمیدونم از ترس بود یا از چی.
همین چند وقت پیش بود که میخواستم از دست ارش راحت شم و برم پیش عمو و زن عمو اما الان لرزیدم؟ من با خودم چند چندم؟
سرمو کشیدم عقب زل زدم به چشماش و گفتم مگه نگفتی به تهش فکر نکن و بزار بگذره؟ پس جالا خودتم به تهش فک نکن.
چشماشو مهربون باز و بسته کرد و دوباره و محکم تر گرفتم توی اغوشش.چقدر خوبه اغوش مرد اجباری من...
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۹.۶k
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.