رمان ماهک پارت 101
#رمان_ماهک #پارت_101
بعد از اماده شدن رفتیم بیرون از اتاق، امیر علی، همچنان سرگرم صحبت بود و خیلی ریلکس بنظر میرسید.
آرش سری به معنای تاسف تکون داد و رو بهش گفت ادرس رو اس کن امیر، اون هم سری تکون داد و باهم از در خونه بیرون زدیم.
به خونه ی خواهر ترانه که رسیدیم ارش ازم خواست تو ماشین بمونم و خودش سمت در رفت.
یه خانومی در روباز کرد و بعد از چند لحظه ای رفت و ترانه اومد دم در بنظر اروم میرسید سرش پایین بود و ارش در حال حرف زدن بود صحبتشون طولانی شده بود. خدامیدونه امیرعلی چکار کرده بود که ترانه اینجوری قهر بود.
آرش به سمت ماشین اومد دروباز مرد و نشست با تعجب گفتم پس چیشد ارش چرا ترانه نیومد. خنده ای کرد و گفت بنده خدا نمیتونست با دمپایی ابری بیاد که رفت وسایلاشو جمع کنه خندم گرفته بود به اینجاش فک نکرده بودم.
از ماشین پیاده شدم و با ترانه سلام احوال پرسی کردم و راه افتادیم توی مسیر ارش کلی خوراکی گرفت و به سمت خونه حرکت کردیم.
سمیرا خانوم در روباز کرد چشمای امیرعلی با دیدن ترانه برق زد ارش لبخند نامحسوسی زد. دستمو گرفت و اروم به سمت اتاق رفتیم تا هم لباسامونو تعویض کنیم همم اینکه باهم راحت باشن.
لباسامونو عوض کردیم یکم وقت تلفی کردیم و باهم به سالن رفتیم ترانه سرش پایین بود و امیر علی داشت یچیزایی بهش میگفت هرچی میگفت حرفای خوبی بود چون لبخند خشگلی روی لبای ترانه نشسته بود.
سرفه مصلحتی مردیم و کنارشون نشستیم سمیرا خانوم با کیک و قهوه ای ازمون پذیرایی کرد.
درحال خوردن کیک و قهوه بودم که ارش گفت عه راستی ماهک من سه روزی باید برم تهران یه کار خیلی مهم دارم.
کیک پرید توی گلوم و شروع کردم به سرفه کردن داشتم خفه میشدم ارش پرید کنارم و ایوان ابی رو داد دستم و همه رو یک نفس سر کشیدم، از بس سرفه کرده بودم از چشام اشک میومد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
بعد از اماده شدن رفتیم بیرون از اتاق، امیر علی، همچنان سرگرم صحبت بود و خیلی ریلکس بنظر میرسید.
آرش سری به معنای تاسف تکون داد و رو بهش گفت ادرس رو اس کن امیر، اون هم سری تکون داد و باهم از در خونه بیرون زدیم.
به خونه ی خواهر ترانه که رسیدیم ارش ازم خواست تو ماشین بمونم و خودش سمت در رفت.
یه خانومی در روباز کرد و بعد از چند لحظه ای رفت و ترانه اومد دم در بنظر اروم میرسید سرش پایین بود و ارش در حال حرف زدن بود صحبتشون طولانی شده بود. خدامیدونه امیرعلی چکار کرده بود که ترانه اینجوری قهر بود.
آرش به سمت ماشین اومد دروباز مرد و نشست با تعجب گفتم پس چیشد ارش چرا ترانه نیومد. خنده ای کرد و گفت بنده خدا نمیتونست با دمپایی ابری بیاد که رفت وسایلاشو جمع کنه خندم گرفته بود به اینجاش فک نکرده بودم.
از ماشین پیاده شدم و با ترانه سلام احوال پرسی کردم و راه افتادیم توی مسیر ارش کلی خوراکی گرفت و به سمت خونه حرکت کردیم.
سمیرا خانوم در روباز کرد چشمای امیرعلی با دیدن ترانه برق زد ارش لبخند نامحسوسی زد. دستمو گرفت و اروم به سمت اتاق رفتیم تا هم لباسامونو تعویض کنیم همم اینکه باهم راحت باشن.
لباسامونو عوض کردیم یکم وقت تلفی کردیم و باهم به سالن رفتیم ترانه سرش پایین بود و امیر علی داشت یچیزایی بهش میگفت هرچی میگفت حرفای خوبی بود چون لبخند خشگلی روی لبای ترانه نشسته بود.
سرفه مصلحتی مردیم و کنارشون نشستیم سمیرا خانوم با کیک و قهوه ای ازمون پذیرایی کرد.
درحال خوردن کیک و قهوه بودم که ارش گفت عه راستی ماهک من سه روزی باید برم تهران یه کار خیلی مهم دارم.
کیک پرید توی گلوم و شروع کردم به سرفه کردن داشتم خفه میشدم ارش پرید کنارم و ایوان ابی رو داد دستم و همه رو یک نفس سر کشیدم، از بس سرفه کرده بودم از چشام اشک میومد.
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۱۵.۷k
۱۷ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.