عشق غیر ممکن💘
#پارت31
داشتم گریه میکردم ک یازگی برگشت نبضش برگشته بود
اونور : دکتر ببین نبض یازگی برگشت زنده اس
دکتر : بله بیمارمون برگشت
اونور : خوب میشی یازگیم
#دو_ماه_بعد
#یازگی
اونور بهم گفته بود ک ۱ ماه توی کما بودم همش خواب اونور رو میدیدم
یک ماه بود ک توی بیمارستان بستری بودم خیلی حوصلم سر رفته بود توی بیمارستان
اونور امد توی اتاقم
اونور : بیدار شدی عشقم
یازگی : اوهوم میخواستم بخوابم ولی خوابم نبرد
اونور : خوبه عزیزم من کار های ترخیص رو انجام دادم میتونیم بریم خونمون
یازگی : منظورت از خونمون چیه؟
اونور : وایی مثل اینکه سوپرایز رو خراب کردم
یازگی : بگو اونور چیه سوپرایزت🥺
اونور : نمیشه عشقم باید بببنی
یازگی : قهرم باهات
رومو اون ور کردم اونور امد پیشم روم خیمه زد و یه بوs روی لbام کرد
اونور : دلم برای طعم لbات تنگ شده بود
خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین
اونور : خجالت نکش عشق من
یازگی : خب این حرف ها رو نزن خجالت میکشم
اونور : چشمم
بلند شو کمکت کنم اماده شی بریم
یازگی : باشه تو برو بیرون من لباس هامو عوض کنم
اونور : باشه من رفتم
یازگی : باشه
اونور : رفتما؟
کاشکی اون بدن خوشگلت رو میدیدم🤪(یواش گفت)
یازگی : اونوررررر
شنیدم چی گفتی
اونور : باشه باشه عشقم رفتم من
اونور رفت بیرون و منم لباس هامو عوض کردم صداش کردم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم رفتم سمت خونه ی ک نمیدونستم کجاست
اونور : چی شده حوصله ات سر رفته؟
یازگی : اره این یک ماه خیلی خسته شدم الان فقط دلم میخواد برم مهمونی خرید کنم
اونور : عاعا دکتر چی گفت؟
باید تا یه هفته استراحت کنی نباید بری بیرون خودتو خسته کنی
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.