عشق درگیر pt25
پارت۲۵
ا.ت:صندو...
با صدای تیراندازی خفه شدم
ویو کوک
تو بیمارستان نشسته بودیم(با تهیونگ)
چند ساعته گذشته بود اما خبری از ا.ت نبود اون که راه خونه رو بلد نیست کجا باید رفته
راستی به گوشیش ردیاب وصل کردم
(گایز ردیابی که به گوشیه ا.ت وصله کوک میتونه از تو گوشیش ببینه ا.ت کجاست اوکیه)
گوشیمو در اوردم
چی؟ا.ت عمارت شوگا چیکار میکنه
کوک:تهیونگ شوگا ا.تو دزدیده زود باش بریم
تهیونگ: چی؟
به حرفاش گوش ندادم بدو بدو از بیمارستان زدم بیرون سوار ماشینم شدم که تهیونگم سوار شد
باتمام سرعت به عمارتش حرکت کردیم
به مکس زنگ زدم
(کوک:الو مکس بهت بیاز دارم عمارت شوگا خودت میدونی
مکس:بله قربان)
قرار شد مکس با نیرو بیاد
رسیدیم به عمارت شوگا
بدون هیچ معطلی تیر اندازی کردیم
حیاطش پر از بادیگارد بود
بعد چند مین افرادم رسیدن
وارد عمارت شدم که...
ویو ا.ت
شوگا از تو تراس یه نگاه انداخت
شوگا:هه خاطرخواهت اومده نجاتت بده
ا.ت:چی؟
کی؟جونگ کوک؟
دستمو گرفت بردتم پایین پشت سرم جمی رو هم اورد
رسیدیم به سالن
نویدونستم مخواست چیکار کنه
یه تفنگ زیر گلوم گرفت
که در باز شد جونگ کوک با تهیونگ و افرادش ریختن تو
کوک:جمی؟ت.تو اینجا چیکار میکنی
کوک:ولشون کن
کوک سمت شوگا تفنگو کشید
شوگا:اگه فقط یک قدم برداری هم ا.ت هم جمی جلو چشمات میمیرن
کوک:چی میخوای؟
شوگا:فکر میکردم میدونی(صندوقچه رو میگه)
کوک:خیله خب
کوک:تهیونگ برو بیارش
تهیونگ: ولی
کوک:گفتم بیارش*داد
تهیونگ رفت
چرا داره اینکارو میکنه؟
تهیونگ اومد
کوک:اول ا.ت و جمی
شوگا:چرا باهم ندیم؟
شوگا اشاره کرد که یه دختر از پشت اومد و به طرف تهیونگ
کوک خیلی ترسناک نگاه میکرد
فکر کنم این دختره هایلی باشه
شوگا بکی افرادش اشاره کرد که جمیو بدن
داشتن صندقچه رو دست به دست میکردن
که شوگا هولم داد از پشت به پا یه تیر زد
نمیتونستم از وضعیت چیزی بفهمم
از زبان داستان نویس
خمون موقع جیمن یه تیر به زانوی هایلی زد تهیونگم از فرصت استفاده کردو صندوقچه رو از هایلی گرفت
کوک رفت ا.تو براید استایل بغل کرد تیراندازی شد به شکم شوگا تیر خورد
ویو ا.ت
اروم چشام باز شد
توی بیمارستان بودم روی تخت پام باند پیچی بود
خودمو تکون دادم که صدای اخم بلند شد که یه صدای اشنایی اومد
جیمین: ا.ت خوبی
به تخت بغلیم نگاه کردم که جیمین رو تخت بود
ا.ت:جیمین؟
جیمین:اوهوم*لبخند
رو تخت نیم خیز شدم
جیمین رو به پرستار:عا چیزه میتونید بزارید دوستامون بیان تو
پرستار:حتما فقط باید سرم خانم هوآنگ رو عوض کنم(هوآنگ فامیل ا.ت)
ا.ت:راستی جمی او.اون چی؟
جیمین:حالش خوبه*لبخند
پرستار اومد طرفمو سرممو عوض کرد
هنوزم ناراحت بودم بخاطره اینکه من جیمینو به این حالو روز انداختم
ا.ت:ببخشید*با اشک
جیمین:چرا داری گریه میکنی؟
ا.ت:من به تو شلیک کردم*با اشک
جیمین:من خوبم ا.ت
کوک:پس نقطه ضعفت جمی بود؟
سرمو بالا کردم که دیدیم جونگ کوک دم در تگیه داده
جیمین:بخدا خودشم خبر نداره
جونگ کوک از کجا جمی میشناسه البته منم نمیشناسم
کوک:اصن تو چندبار جمی رو دیدی؟
جیمین:مخفی خیلی
کوک:دیوونه
اومد طرفم
کوک:ات خوبی؟
ا.ت:اوهوم
ا.ت:شوگا چی شد
کوک:هااا شوگا با هایلی به یک سال زندان محکوم شدن
ا.ت:تو چی تو نمیری زندان؟
کوک:میخوای برم؟
ا.ت:نمیدونی چقد دلم میخواد*خنده
کوک:اوهوم از همون اول داستان معلوم بود*خنده
کوک:ببخشید
ا.ت:بخشیدم
جیمین:واه این دو کفتر عاشقو
ا.ت:هی شوخی کافیه
تهیونگ: شوخی نمیکنه وقتی با برانکارد داشتن میاوردنت باید قیافشو میدی
تهیونگ:ا.ت خواهش میکنم ا.ت من بدون تو میمیرم ا.ت عاشقتم*حالت ادا در اوردن
کوک یه بالش بهش پرتاب کرد
کوک:خفه شو
یقشو گرفتم
کوک:او.اون دروغ میگه
ا.ت:من کاری به اون ندارم
ا.ت:ولی همچین چیزی هست؟
جیمین:داداش الان وقتشه
تهیونگ:فقط یکبار فرصتش پیش میاد
چند ثانیه مکس کردم
کوک:اوهوم
یه لبخند زدم بهشو محکم بغلش کردم
اونم منو بیشتر به خودش فشار داد
اروم تو گوشش زمزمه کردم
ا.ت:منم
از بغلش در اومدم
جیمین:از همون اولش به کوک گفتم ولی همش میزد توسرم
تهیونگ:اصن از رفتار اون روزش معلوم بود
ا.ت:ول سخت بود عاشق یه ادم منخرف بشم
کوک:هی من منحرف نیستم
کوک:تو اومدی تو حموم من
جیمین:چه؟
تهیونگ: تو رفتی تو حمومش؟
جیمین:یعنی کوک همه...
ا.ت:نه نه
ا.ت: من فقط شیر حمومم شکست همین
تهیونگ: ...
به نظرم الان جای خاصی کات نکردم هوم؟
ا.ت:صندو...
با صدای تیراندازی خفه شدم
ویو کوک
تو بیمارستان نشسته بودیم(با تهیونگ)
چند ساعته گذشته بود اما خبری از ا.ت نبود اون که راه خونه رو بلد نیست کجا باید رفته
راستی به گوشیش ردیاب وصل کردم
(گایز ردیابی که به گوشیه ا.ت وصله کوک میتونه از تو گوشیش ببینه ا.ت کجاست اوکیه)
گوشیمو در اوردم
چی؟ا.ت عمارت شوگا چیکار میکنه
کوک:تهیونگ شوگا ا.تو دزدیده زود باش بریم
تهیونگ: چی؟
به حرفاش گوش ندادم بدو بدو از بیمارستان زدم بیرون سوار ماشینم شدم که تهیونگم سوار شد
باتمام سرعت به عمارتش حرکت کردیم
به مکس زنگ زدم
(کوک:الو مکس بهت بیاز دارم عمارت شوگا خودت میدونی
مکس:بله قربان)
قرار شد مکس با نیرو بیاد
رسیدیم به عمارت شوگا
بدون هیچ معطلی تیر اندازی کردیم
حیاطش پر از بادیگارد بود
بعد چند مین افرادم رسیدن
وارد عمارت شدم که...
ویو ا.ت
شوگا از تو تراس یه نگاه انداخت
شوگا:هه خاطرخواهت اومده نجاتت بده
ا.ت:چی؟
کی؟جونگ کوک؟
دستمو گرفت بردتم پایین پشت سرم جمی رو هم اورد
رسیدیم به سالن
نویدونستم مخواست چیکار کنه
یه تفنگ زیر گلوم گرفت
که در باز شد جونگ کوک با تهیونگ و افرادش ریختن تو
کوک:جمی؟ت.تو اینجا چیکار میکنی
کوک:ولشون کن
کوک سمت شوگا تفنگو کشید
شوگا:اگه فقط یک قدم برداری هم ا.ت هم جمی جلو چشمات میمیرن
کوک:چی میخوای؟
شوگا:فکر میکردم میدونی(صندوقچه رو میگه)
کوک:خیله خب
کوک:تهیونگ برو بیارش
تهیونگ: ولی
کوک:گفتم بیارش*داد
تهیونگ رفت
چرا داره اینکارو میکنه؟
تهیونگ اومد
کوک:اول ا.ت و جمی
شوگا:چرا باهم ندیم؟
شوگا اشاره کرد که یه دختر از پشت اومد و به طرف تهیونگ
کوک خیلی ترسناک نگاه میکرد
فکر کنم این دختره هایلی باشه
شوگا بکی افرادش اشاره کرد که جمیو بدن
داشتن صندقچه رو دست به دست میکردن
که شوگا هولم داد از پشت به پا یه تیر زد
نمیتونستم از وضعیت چیزی بفهمم
از زبان داستان نویس
خمون موقع جیمن یه تیر به زانوی هایلی زد تهیونگم از فرصت استفاده کردو صندوقچه رو از هایلی گرفت
کوک رفت ا.تو براید استایل بغل کرد تیراندازی شد به شکم شوگا تیر خورد
ویو ا.ت
اروم چشام باز شد
توی بیمارستان بودم روی تخت پام باند پیچی بود
خودمو تکون دادم که صدای اخم بلند شد که یه صدای اشنایی اومد
جیمین: ا.ت خوبی
به تخت بغلیم نگاه کردم که جیمین رو تخت بود
ا.ت:جیمین؟
جیمین:اوهوم*لبخند
رو تخت نیم خیز شدم
جیمین رو به پرستار:عا چیزه میتونید بزارید دوستامون بیان تو
پرستار:حتما فقط باید سرم خانم هوآنگ رو عوض کنم(هوآنگ فامیل ا.ت)
ا.ت:راستی جمی او.اون چی؟
جیمین:حالش خوبه*لبخند
پرستار اومد طرفمو سرممو عوض کرد
هنوزم ناراحت بودم بخاطره اینکه من جیمینو به این حالو روز انداختم
ا.ت:ببخشید*با اشک
جیمین:چرا داری گریه میکنی؟
ا.ت:من به تو شلیک کردم*با اشک
جیمین:من خوبم ا.ت
کوک:پس نقطه ضعفت جمی بود؟
سرمو بالا کردم که دیدیم جونگ کوک دم در تگیه داده
جیمین:بخدا خودشم خبر نداره
جونگ کوک از کجا جمی میشناسه البته منم نمیشناسم
کوک:اصن تو چندبار جمی رو دیدی؟
جیمین:مخفی خیلی
کوک:دیوونه
اومد طرفم
کوک:ات خوبی؟
ا.ت:اوهوم
ا.ت:شوگا چی شد
کوک:هااا شوگا با هایلی به یک سال زندان محکوم شدن
ا.ت:تو چی تو نمیری زندان؟
کوک:میخوای برم؟
ا.ت:نمیدونی چقد دلم میخواد*خنده
کوک:اوهوم از همون اول داستان معلوم بود*خنده
کوک:ببخشید
ا.ت:بخشیدم
جیمین:واه این دو کفتر عاشقو
ا.ت:هی شوخی کافیه
تهیونگ: شوخی نمیکنه وقتی با برانکارد داشتن میاوردنت باید قیافشو میدی
تهیونگ:ا.ت خواهش میکنم ا.ت من بدون تو میمیرم ا.ت عاشقتم*حالت ادا در اوردن
کوک یه بالش بهش پرتاب کرد
کوک:خفه شو
یقشو گرفتم
کوک:او.اون دروغ میگه
ا.ت:من کاری به اون ندارم
ا.ت:ولی همچین چیزی هست؟
جیمین:داداش الان وقتشه
تهیونگ:فقط یکبار فرصتش پیش میاد
چند ثانیه مکس کردم
کوک:اوهوم
یه لبخند زدم بهشو محکم بغلش کردم
اونم منو بیشتر به خودش فشار داد
اروم تو گوشش زمزمه کردم
ا.ت:منم
از بغلش در اومدم
جیمین:از همون اولش به کوک گفتم ولی همش میزد توسرم
تهیونگ:اصن از رفتار اون روزش معلوم بود
ا.ت:ول سخت بود عاشق یه ادم منخرف بشم
کوک:هی من منحرف نیستم
کوک:تو اومدی تو حموم من
جیمین:چه؟
تهیونگ: تو رفتی تو حمومش؟
جیمین:یعنی کوک همه...
ا.ت:نه نه
ا.ت: من فقط شیر حمومم شکست همین
تهیونگ: ...
به نظرم الان جای خاصی کات نکردم هوم؟
۵۸.۸k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.