p

p...5


ییبو به اوندل رسید و با چیزی که متوجه شد لی هن و چینیونگ برگشته بودن اما وقت برای اونا نداشت اول باید به قصر میرفت

ییبو وقتی وارد قصر شد متوجه جشنی بود کع چوجینگی ترتیب داده بود
چوجینگی.. خیلی وقته ندیدمت دلم برات تنگ شده

ییبو..اینجا چه خب ه تو که برگشتی
چوجیتگی.. چند هفته ای میشه تو نبودی خیلی حوصلم تو قصر سررفته بود اما حالا که برگشتی خوبه

ییبوجوابشو نداد رفت تو جشن وارد شد و همه براش دست می‌زدند برای موفقیتی که به دست آورده بود

ییبو ادای احترام کرد. و نشست
پادشاه اواندل..امروز میخوام یه چیزی مترع کنم

همه نگاهشون از جمله ییبو به پدرش دادن پادشاه میخوام پسرمو با خواهر زادم نامزد کنم
همه دست زدند ییبو با شنیدن این حرف از جاش خودش پرید و بی معطلی گفت من راضی نیستم

پادشاه.. اما پسرم
ییبو..راستش اصلا من و چوجبنگی به درد هم نمیخوریم

چوجینگی ..از چه لحاظ
ییبو..از این لحاظ که تو خیلی بی فکر و بی تمدن هستی و اصلا نمیتونی به این جایگاه برسی

چوجینگی عصبی شد با این حرف ییبو ولی نفس عمیق کشید و هیچی نگفت

پادشاه..این چه حرفیه که داری میزنی
ییبو ..همینه که هست من با هرکی نامزد کنم با این نامزد نمیکنم و در ضمن دیگه پای نامزدی منو وسط نکشید بعد با یه بطری پر از مشروب اونجارو ترک کرد

لی مین..که تمام مدت شاهد این قضیه بود
لی مین.. هنوز نیومدم داستان دارن

ییبو اومد لی مین دید
لی مین.. عرض ادب عالیجناب
ییبو که یکم به لی مین شک داشت چونکه شی چو گفته بودچه اتفاقی افتاده

لی مین که تمام داستان هایی که درست کرده بود گفت و ییبو یکم شک داشت اما باور کرد

اون شب ییبو خیلی مست کرده بود همش داشت مینوشید به فکر ژان بود
شی چو..قرابان اینجا چیکار میکنید
ییبو..تنهام بزار

شی چو..قربان میخاستم بگم که پدر چینیونگ خیلی داره تو نقشه هامون دخالت میکنن

ییبو..که اینطور میخایی پدر چینیونگ بکشی؟
شی چو..قربان شما چی گفتین؟

( بچه ها ییبو تو حال خودش نیست)
ییبو..بهت یکم قدرت میدم که بتونی بکشیش
شی چو هم که از خداش بود قبول کرد
ییبو..این قدرت فقط تا امشب داریش میتونی اونو کنترل کنی تا خودش خودشو بکشه

شی چو..فهمیدم
شی چو رفت به عمارته پدر چینیونگ

تو همین زمان چینیونگم داشت میرفت پیش ییبو تا ازش تشکر کنه که لی هن پرستاده برای نجاتش
ذاشت از اتاق پدرش رد میشد که دید شی چو اونو داره با یه قدرت عجیب کنترل میکنه و پدرش داره کارای عجیبی میکنه خاست بره
که شی چو یه صد محافظ درست کرد تا چینیونگ نتونه بیاد. یهو پدر چینیونگ خودش یه شمشیر برداشتو خودشو خودش کشت جلویه چشمایه چینیونگ

چینیونگ..پدررررررر
چینیونگ فقط همین یه پدروداشت
دیدگاه ها (۱)

p...6 لی مین شاهد تمام ماجرا بود و فهمید ییبو قدرتی داره که...

p....7 چن ژیوان متوجه شد پادشاه اواندل میخاد ادم های باقی ما...

p...4ییبو با تمام نیرو هایی که آورد برای جنگ دنبال ژان می‌گش...

p...3در کشور نیانگما بین کوهستان مخفی سرپرست یکیو مخفی کرده...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

p..90همگی قدرتشونو گزاشته بودن وداشتن ییبو مهرموم میکردن دین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط