p
p...4
ییبو با تمام نیرو هایی که آورد برای جنگ دنبال ژان میگشت میگفت به هر قیمتی که شده پیداش میکنید
لیژان از مرگ خواهرش خبر نداشت به لج دینگ یوشی هنوزم تو حوای سرد زانو زده بود
دینگ یوشی اومد از دور لیژان تماشا میکرد و دلش میشکست وقتی اونو اینجوری میدید نمیدونست حالا تو این وضعیت چطوری خبر مرگ ژان به لیژان بده
دینگ یوشی اومد پیش لیژان
لیژان نیم نگاهیم به دینگ یوشی ننداخت
دینگ یوشی..بلند شو حوا سرده
لیژان ..نیازی نیست تو نگران من باشی
دینگ یوشی ..بلند شو باید جایی ببرمت
لیژان.. من جایی نمیام
دینگ یوشی.. باشه رو به خدمتکار کرد و گفت بهش بگو
خدمتکار.. بانو خواهرتون ژان
لیژان ..رو به خدمتکار کرد ژان چی زخمش افونت کرده
خدمتکار.. بانو ایشون از سخره سقوط کردن و متاسفانه فوت کردن
لیژان چی..دارید ..شوخی میکنید نه
دینگ یوشی..تسلیت میگم
لیژان داد زد خفه شو میخوایی اذیتم کنی نه امکان نداره ژان نه اینو دیگه نمیتونم تحمل کنم
دینگ یوشی.. اروم باش
لیژان چطوری اروم باشم هان چطوری اروم باشم من نمیتونم اروم باشم
دینگ یوشی پایین نشت دست لیژان گرفت
لیژان ..ولم کن به من دست نزن همش تقصیر تویی..توی لعنتی همش تقصیر توی
دینگ یوشی دیگه تحمل نمیکنه و اونو میکشه تو بغلش
دینگ یوشی..تو فکرش گفت تمام کار هایی که تا حالا کردم برات جبران میکنم
روز بعد باید حرکت کنن به سمت لاویان
یوشوشین خبر دار شد که ژلن از صغره افتاده و مرده کلی براش گریه کرد باخوش میگفت
یوشوشین..اون از وانگ که بهم قول داد زنده برمیگرده اینم از ژان که تنهامون گزاشت
وسط را یه لاویان بودن که دینگ یوشی اومذ پیش لیژان بهش اب داد. لیژان ابو قبول نکرد
دینگ یوشی..اینجوری خودت از پا درمیایی
لیژان..نمیخاد تو نگران من باشی
دینگ یوشی..دست از لج بازی بردار
لیژان..ببین شاهزاده لاویان خوب گوش کن
از امروز به بعد من تو هیچ نصبتی باهم نداریم از این به بعد من فقط برده توهم تو قاتل خانوادم
بعدم از کنار دینگ یوشی رد شد
دینگ یوشی به نگهبانش گفت
دینگ یوشی..همه جا پخش کن کسی از خانواده سلطنتی مالی شان زنده نمونده
نگهبان بله قربان..
ییبو بعداز چند هفته گشتن اون دوروبره صخره دیگه باورش شده بودکه ژان مرده
از ژان فقط گردنبندیکه خودش براش خریده بود داشت و گردنبندیکه کلید راه اسمانی بود
پدر ییبو بازگشت فوری ییبو داد به اواندل و ییبو به ناچار برگشت
شوکای و لئوو باهم دیگه متعد شده بودن
و برای جنگ اماده بودن
ییبو با تمام نیرو هایی که آورد برای جنگ دنبال ژان میگشت میگفت به هر قیمتی که شده پیداش میکنید
لیژان از مرگ خواهرش خبر نداشت به لج دینگ یوشی هنوزم تو حوای سرد زانو زده بود
دینگ یوشی اومد از دور لیژان تماشا میکرد و دلش میشکست وقتی اونو اینجوری میدید نمیدونست حالا تو این وضعیت چطوری خبر مرگ ژان به لیژان بده
دینگ یوشی اومد پیش لیژان
لیژان نیم نگاهیم به دینگ یوشی ننداخت
دینگ یوشی..بلند شو حوا سرده
لیژان ..نیازی نیست تو نگران من باشی
دینگ یوشی ..بلند شو باید جایی ببرمت
لیژان.. من جایی نمیام
دینگ یوشی.. باشه رو به خدمتکار کرد و گفت بهش بگو
خدمتکار.. بانو خواهرتون ژان
لیژان ..رو به خدمتکار کرد ژان چی زخمش افونت کرده
خدمتکار.. بانو ایشون از سخره سقوط کردن و متاسفانه فوت کردن
لیژان چی..دارید ..شوخی میکنید نه
دینگ یوشی..تسلیت میگم
لیژان داد زد خفه شو میخوایی اذیتم کنی نه امکان نداره ژان نه اینو دیگه نمیتونم تحمل کنم
دینگ یوشی.. اروم باش
لیژان چطوری اروم باشم هان چطوری اروم باشم من نمیتونم اروم باشم
دینگ یوشی پایین نشت دست لیژان گرفت
لیژان ..ولم کن به من دست نزن همش تقصیر تویی..توی لعنتی همش تقصیر توی
دینگ یوشی دیگه تحمل نمیکنه و اونو میکشه تو بغلش
دینگ یوشی..تو فکرش گفت تمام کار هایی که تا حالا کردم برات جبران میکنم
روز بعد باید حرکت کنن به سمت لاویان
یوشوشین خبر دار شد که ژلن از صغره افتاده و مرده کلی براش گریه کرد باخوش میگفت
یوشوشین..اون از وانگ که بهم قول داد زنده برمیگرده اینم از ژان که تنهامون گزاشت
وسط را یه لاویان بودن که دینگ یوشی اومذ پیش لیژان بهش اب داد. لیژان ابو قبول نکرد
دینگ یوشی..اینجوری خودت از پا درمیایی
لیژان..نمیخاد تو نگران من باشی
دینگ یوشی..دست از لج بازی بردار
لیژان..ببین شاهزاده لاویان خوب گوش کن
از امروز به بعد من تو هیچ نصبتی باهم نداریم از این به بعد من فقط برده توهم تو قاتل خانوادم
بعدم از کنار دینگ یوشی رد شد
دینگ یوشی به نگهبانش گفت
دینگ یوشی..همه جا پخش کن کسی از خانواده سلطنتی مالی شان زنده نمونده
نگهبان بله قربان..
ییبو بعداز چند هفته گشتن اون دوروبره صخره دیگه باورش شده بودکه ژان مرده
از ژان فقط گردنبندیکه خودش براش خریده بود داشت و گردنبندیکه کلید راه اسمانی بود
پدر ییبو بازگشت فوری ییبو داد به اواندل و ییبو به ناچار برگشت
شوکای و لئوو باهم دیگه متعد شده بودن
و برای جنگ اماده بودن
- ۲.۱k
- ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط