دوراهیپارت
#دوراهی۲#پارت۴
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد
همه چی تو سکوت بود که تلفن رضا زنگ خورد
-الو ......الو.....
بعد هم قطع کرد
-از تلفن همگانی بود حرف نزد
+شاید اشتباه گرفته یا مزاحم تلفنیه
-اره احتمالا
رضا پیاده شد و رفت سمت ویتامینه و دو تا معجون گرفت و اورد
+مرسی
-خواهش میکنم
در حینی ک معجون میخوردیم رضا گفت
-ی سوال میخوام بپرسم ازت اما میترسم ازارت بده بپرسم؟
+بپرس من ک کل زندگیم تو ازاره
-واقعا ماجرا چی بود نقشه ای بود؟ اما من اینم بگما که من مطمئنم که نقشه ای در کار نبود اما علیرضا رو هم باید درک کرد حق داشت اون تازه از ی شرایط بد روحی بیرون اومده بود ولی خب ....
+من واقعا ن نقشه ای داشتم نه چیزی
من اصلا نمیدونستم خواهر من همون دختریه که قبلاً عاشقش بوده درست زمانی که به من و خانواده ام گفت خارجه ایران بوده
بعد از گندی که بالا اورده رفته خارج
کاش علیرضا مهلت میداد بهم ک بهش ثابت کنم
اشک روی گونه ام رو پاک کردم و ادامه دادم
+بعد از علیرضا خیلی تنها شدم من سارا رو از خونم بیرون کردم
رضا گفت
-منم بعد رضا تنها شدم دیگه تو خونه صداش نمیاد خیلی داغونم میکنه ولی سایه خانم
از این به بعد نمیزارم امانتی ک علیرضا دستم رسونده ناراحت باشه الان علیرضا میدونه ک شما مقصر نبودی فکر کن داداشت واحد روبه رویین زندگی میکنه کاری داشتی اول به من بگو
لبخندی زدم و گفتم
+هیچ وقت هم غیر از این نبوده
-سایه خانم اینجا رفتیم اگر
+سایه بگو سایه مگه من خواهرت نیستم منم میگم علیرضا...
لحظه ای مکث کردم اسم علیرضا از زبونم نمی افتاد
+ببخشید ... میگم رضا
لبخندی زد و گفت
-باشه ....رفتیم اینجا اگر نخواستن مارو اصلا ناراحت نشیا
+ن ساعت چنده
-۳و نیم
+اوه نیم ساعت دیگ مونده
دیگ تو این نیم ساعت کسی حرف نمیزد
نیم ساعت گرچه طولانی بود اما تموم شد و پیاده شدیم و به سمت شرکت رفتیم
نشستیم کنار هم تا اسممونو بخونن خیلی طول نکشید که اسممونو خوندن رفتیم تو مدیر شرکت به همراه یه خانم که فکر کنم مدیر عامل شرکت بود و یه خانمی که اونجا نشسته بود که بعداً فهمیدم که معاونه
روبه روشون نشستیم یه چند تا سوال پرسیدن
حرفی بینمون رد و بدل نمیشد
همه چی تو سکوت بود که تلفن رضا زنگ خورد
-الو ......الو.....
بعد هم قطع کرد
-از تلفن همگانی بود حرف نزد
+شاید اشتباه گرفته یا مزاحم تلفنیه
-اره احتمالا
رضا پیاده شد و رفت سمت ویتامینه و دو تا معجون گرفت و اورد
+مرسی
-خواهش میکنم
در حینی ک معجون میخوردیم رضا گفت
-ی سوال میخوام بپرسم ازت اما میترسم ازارت بده بپرسم؟
+بپرس من ک کل زندگیم تو ازاره
-واقعا ماجرا چی بود نقشه ای بود؟ اما من اینم بگما که من مطمئنم که نقشه ای در کار نبود اما علیرضا رو هم باید درک کرد حق داشت اون تازه از ی شرایط بد روحی بیرون اومده بود ولی خب ....
+من واقعا ن نقشه ای داشتم نه چیزی
من اصلا نمیدونستم خواهر من همون دختریه که قبلاً عاشقش بوده درست زمانی که به من و خانواده ام گفت خارجه ایران بوده
بعد از گندی که بالا اورده رفته خارج
کاش علیرضا مهلت میداد بهم ک بهش ثابت کنم
اشک روی گونه ام رو پاک کردم و ادامه دادم
+بعد از علیرضا خیلی تنها شدم من سارا رو از خونم بیرون کردم
رضا گفت
-منم بعد رضا تنها شدم دیگه تو خونه صداش نمیاد خیلی داغونم میکنه ولی سایه خانم
از این به بعد نمیزارم امانتی ک علیرضا دستم رسونده ناراحت باشه الان علیرضا میدونه ک شما مقصر نبودی فکر کن داداشت واحد روبه رویین زندگی میکنه کاری داشتی اول به من بگو
لبخندی زدم و گفتم
+هیچ وقت هم غیر از این نبوده
-سایه خانم اینجا رفتیم اگر
+سایه بگو سایه مگه من خواهرت نیستم منم میگم علیرضا...
لحظه ای مکث کردم اسم علیرضا از زبونم نمی افتاد
+ببخشید ... میگم رضا
لبخندی زد و گفت
-باشه ....رفتیم اینجا اگر نخواستن مارو اصلا ناراحت نشیا
+ن ساعت چنده
-۳و نیم
+اوه نیم ساعت دیگ مونده
دیگ تو این نیم ساعت کسی حرف نمیزد
نیم ساعت گرچه طولانی بود اما تموم شد و پیاده شدیم و به سمت شرکت رفتیم
نشستیم کنار هم تا اسممونو بخونن خیلی طول نکشید که اسممونو خوندن رفتیم تو مدیر شرکت به همراه یه خانم که فکر کنم مدیر عامل شرکت بود و یه خانمی که اونجا نشسته بود که بعداً فهمیدم که معاونه
روبه روشون نشستیم یه چند تا سوال پرسیدن
- ۶.۳k
- ۲۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط