دوراهیپارت

#دوراهی۲#پارت۲
_عاشق که معشوق رو که پس نمیزنه
+اگه این پس زدن نیست پس چیه؟
_میرسی به تمام جوابات می‌رسی صبر کن صبر...
+علی...
_ای به قربان صدا کردنت جون دلم...
چشمانم بستم و زبونم قفل شده بود
+دلم برات تنگ شده بی معرفت
سکوت و صدای تلویزیون هم چاشنیش
چشمامو باز کردم باز هم بی خبر رفته بود به قهوه سرد نشونه این بود که باز هم من ساعتها گرم صحبت با کسی بودم ک فقط تو خیالم بود
بلند شدم لیوان قهوه ام رو بردن آشپزخونه و خالی کردم تو سینک ظرفشویی
و رفتم پشت پنجره به بیرون نگاه کردم خاطرات درست مثل فیلم جلوی شمام بود ماشین رضا اومد و پارک کرد از پشت پنجره اومد اینور خواستم روی مبل بشین و ب تلویزیونی ک اصلا نمی‌دونستم برنامه اش چیه و الکی نگاه میکردم
صدای زنگ در نزاشت من بشینم بلند شدم
شالمو از روی مبل گرفتم و سرم کردم درو باز کردم رضا بود
رضا گفت
-سلام
+سلام خسته نباشی
-ممنون میخواستم فردا بیام دیدم بیداری گفتم الان بیام
+خیلی وقته ک خواب برامون بی معنا شده
-من هنوز نتونستم عادت کنم بعضی موقع ها کنارم حسش میکنم
اشکامو پاک کردم و گفتم
+پیش پات داشتم باهاش صحبت میکردم
-شاید باورت نشه ولی همش حس میکنم ی جایی هست داره از دور نگامون می‌کنه
بغضمو قورت دادم و نتونستم بگم ک منم همچین حسی دارم
-اومدم بگم ک ی روز بیای خونمون هر چی وسایل علی هست که اگر باهاش خاطره داری ببری با خودت
آروم با بغض گفتم
+مرسی
-هنوزم نمی خوای برگردی سر کاری چیزی
+دلو دماغشو ندارم
-من حقیقتش نمی‌تونستم سر کار بدون علی بمونم
منم اومدم بیرون از کار از فردا می‌خوام برم سر کار
تو هم فکراتو بکن با هم بریم دنبال کار
سرمو تکون دادم و گفتم
+باشه....مرسی
خداحافظی کرد و رفت ب حرف رضا فکر کردم راست می‌گفت دیگ نمیشد زندگی کرد پولی برام نمونده بود منم باید برم سر کار
هرچند حالشو نداشتم ولی دوست هم نداشتم که بخوام دستم جلوی کسی دراز بشه
روی کاناپه دراز کشیدم
تو فکر بودم مثل همیشه
یواش یواش خوابم برد
با صدای زنگ در بیدار شدم ب زور بلند شدم و شالمو انداختم سرم و درو باز کردم رضا بود
لبخندی زدم و گفتم
+سلام صبح بخیر
-سلام ممنون صبح شماهم بخیر
حقیقتش اومدم بگم که دارم میرم بیرون واسه کار شما فکر کردین راجب پیشنهادم؟
+آره فکر می‌کنم که منم باید دنبال کار بگردم
-خیلی خوبه پس آماده بشین پایین منتظرم
+الان میام
ادامه در پارت سوم
دیدگاه ها (۱۲)

#دوراهی۲#پارت۳تشکری کرد و گاز زد و راه افتادیم اولین کاری که...

#دوراهی۲#پارت۴حرفی بینمون رد و بدل نمیشد همه چی تو سکوت بود ...

این رمان فصل دوم دوراهی از نگاه سایه است...#دوراهی۲#پارت۱خیس...

رمان دوراهی فصل دومخلاصه داستانسایه پس از مرگ علی روز های سخ...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

چرا من پارت ۲جونکوک: باشه الان میام چاگیاات؛ ممنونویو ات: رف...

کوکاز خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ساعت۶:۳۰ رو نشون می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط