فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۹
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۹
_کوک...شوخی بسه!بنظرم بریم خونه...حالا ک فک میکنم خستم!،خندید و هولم داد ک دراز شدم و روم خیمه زد!_کوک بسه...الان یکی میبینتمون!،جانگ کوک_شششششش!!!،و شصتشو رو لبام حرکت داد!_مگه نگفتی ما فقط دوستیم؟!،جانگ کوک_خب دوستا هم خستگی همو در میکنن!!!،اب دهنم و قورت دادم جانگ کوک_بهم اعتماد نداری؟،_معلومه ک دارم!،جانگ کوک_پس چیزی نگو و بزار!،و در گوشم حرفشو ادامه داد_خستگیمو در کنم!!!،_میخوای دقیقا چیکار کنی؟!،نیشخن زد جانگ کوک_حالا میبینی...چشماتو ببند!!!،_چ چرا؟؟؟،جانگ کوک_گفتم ببند!!!،حرفشو گوش کردم و چشمامو بستم و منتظر هر اتفاقی شدم!...پس چی شد؟چرا کاری نمیکنه؟!یکی از چشامو باز کردم دیدم داره سعی میکنه جلو خنده شو بگیره تا منفجر نشه!حالا داشتم با جدیت نگاش میکردم و اون داشت روم قهقهه میزد!!!_کجاش خنده دارع؟،جانگ کوک با خنده_منتظر چی بودی دقیقا؟؟!،خندیدم و با مشتم زدم به بازوش_تو دستم انداختی!،میدونست میخوام بزنمش زود از روم بلند شد و عقب عقب رفت!_وایسا ببینم...منو اوسکل میکنی؟!،رفتم سمتش و هولش دادم که تعادلشو از دست داد و افتاد تو رودخونه!!!
عمق رودخونه خیلی کم بود و اب تا زانوها میومد!_کوک ببخشید...ن نمی خواستم...،سریع اومد سمتم و دستم و گرفت و انداختتم تو اب!!!_عع داری چیکار میکنییی!!!،با خنده گفت_خستگیمو در میکنم!!!،خندیدم و با کمکش بلند شدم ولی باز انداختتم تو اب!جانگ کوک_اااا چرا هی میوفتی؟!،خندیدم_تو چرا هول میدی؟!،جانگ کوک_نه خودت میوفتی!!!،بلندم کرد و باز هولم داد تو اب!!!جانگ کوک_نیگااا خودت میوفتی...از بچگی تعادل نداشتی!!!،دیگه از خنده جون نداشتم بلند شم و سر تا پام خیس بود...جیمین با داد_بچه هااا دارین چیکار میکنین؟؟؟،داشت میومد سمتمون که جانگ کوک گفت_خوب شد اومدی...میکو پاش تو سنگای رودخونه گیر کرده...هر کاری کردم نشد پاشو در بیارم...بیا کمک!!!،فهمیدم نقشش چیه و خودم و زدم به اون راه_اره زودباش پام داره له میشه!!!،سریع خودشو بهمون رسوند تا پاشو گذاشت داخل آب جانگ کوک هولش داد و اونم با سر رف تو اب!جیمین_هی چیکار میکنی؟؟!،از قهقهه هامون فهمید اوسکل شده....
حمایتم کنید♡
_کوک...شوخی بسه!بنظرم بریم خونه...حالا ک فک میکنم خستم!،خندید و هولم داد ک دراز شدم و روم خیمه زد!_کوک بسه...الان یکی میبینتمون!،جانگ کوک_شششششش!!!،و شصتشو رو لبام حرکت داد!_مگه نگفتی ما فقط دوستیم؟!،جانگ کوک_خب دوستا هم خستگی همو در میکنن!!!،اب دهنم و قورت دادم جانگ کوک_بهم اعتماد نداری؟،_معلومه ک دارم!،جانگ کوک_پس چیزی نگو و بزار!،و در گوشم حرفشو ادامه داد_خستگیمو در کنم!!!،_میخوای دقیقا چیکار کنی؟!،نیشخن زد جانگ کوک_حالا میبینی...چشماتو ببند!!!،_چ چرا؟؟؟،جانگ کوک_گفتم ببند!!!،حرفشو گوش کردم و چشمامو بستم و منتظر هر اتفاقی شدم!...پس چی شد؟چرا کاری نمیکنه؟!یکی از چشامو باز کردم دیدم داره سعی میکنه جلو خنده شو بگیره تا منفجر نشه!حالا داشتم با جدیت نگاش میکردم و اون داشت روم قهقهه میزد!!!_کجاش خنده دارع؟،جانگ کوک با خنده_منتظر چی بودی دقیقا؟؟!،خندیدم و با مشتم زدم به بازوش_تو دستم انداختی!،میدونست میخوام بزنمش زود از روم بلند شد و عقب عقب رفت!_وایسا ببینم...منو اوسکل میکنی؟!،رفتم سمتش و هولش دادم که تعادلشو از دست داد و افتاد تو رودخونه!!!
عمق رودخونه خیلی کم بود و اب تا زانوها میومد!_کوک ببخشید...ن نمی خواستم...،سریع اومد سمتم و دستم و گرفت و انداختتم تو اب!!!_عع داری چیکار میکنییی!!!،با خنده گفت_خستگیمو در میکنم!!!،خندیدم و با کمکش بلند شدم ولی باز انداختتم تو اب!جانگ کوک_اااا چرا هی میوفتی؟!،خندیدم_تو چرا هول میدی؟!،جانگ کوک_نه خودت میوفتی!!!،بلندم کرد و باز هولم داد تو اب!!!جانگ کوک_نیگااا خودت میوفتی...از بچگی تعادل نداشتی!!!،دیگه از خنده جون نداشتم بلند شم و سر تا پام خیس بود...جیمین با داد_بچه هااا دارین چیکار میکنین؟؟؟،داشت میومد سمتمون که جانگ کوک گفت_خوب شد اومدی...میکو پاش تو سنگای رودخونه گیر کرده...هر کاری کردم نشد پاشو در بیارم...بیا کمک!!!،فهمیدم نقشش چیه و خودم و زدم به اون راه_اره زودباش پام داره له میشه!!!،سریع خودشو بهمون رسوند تا پاشو گذاشت داخل آب جانگ کوک هولش داد و اونم با سر رف تو اب!جیمین_هی چیکار میکنی؟؟!،از قهقهه هامون فهمید اوسکل شده....
حمایتم کنید♡
۷.۰k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.