فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۸
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۲۸
سریع از جانگ کوک جدا شدم جانگ کوک_هیچی بابا...بهتره بریم داخل هواپیما دیگه وقتشه!،و وارد هواپیما شدیم و نشستم روی صندلیی که کنار جانگ کوک بود و خودش واسم خالیش کرده بود!جانگ کوک_به به میکو خانم قدم رنجه فرمودین بانو!،خندیدیم جانگ کوک_نمی ترسی ک؟،_نه معلومه که نه!،(چند دیقه دیگه وقتی که هواپیما داره اوج میگیره!)_کوووککککککک میخواد سقوط کنههههه؟؟؟،خندید جانگ کوک_نه دیوونه داره پرواز میکنع...داد نزن گوشاامممم!!!،و خندید_چراااا من گوووشاااممم کرررر شدهههه؟؟؟،جانگ کوک_طبیعیه الان خوووب میشیییی!!!،...بالاخره رسیدیم توکیوی ژاپن!بعد از ۲ ساعت فرودگاه موندن بخاطر نامجون که گم شده بود رفتیم خونه ی جانگ کوک...خونش توی یه دهکده یا یه جور روستا بود میگفت از شلوغی شهر های بزرگ بدم میاد منم همینطور جاهای شلوغ داغم میکنه نمیدونم این حسمو چجور تعریف کنم...درست مثل وقتیه که جانگ کوک بهم دست میزنه یا کاری میکنه که ضربان قلبم بالا بره اما تو جاهای شلوغ احساس میکنم دارم خفه میشم!...همه رفتن و رو مبلا ولو شدن جانگ کوک-نمیخواین بریم بگردیم؟هنوز ساعت ۹،سوکجین-نههههه من خسته ام،جانگ کوک-یعنی هیچ کدومتون نمیاین؟،-من میام،جیمین-منم همینطور،...
داشتیم قدم میزدیم و جانگ کوک داشت راجب هفته ی مد ژاپن و فستیوال لباساش با جیمین صحبت میکرد...منم داشتم اطرافو میدیدم...چمنای کوتاه و خونه هایی با سبک ژاپنی...محل اروم و خوبی بود حالا میفهمم چرا جانگ کوک چنین جایی و انتخاب کرده جانگ کوک_هی میکو نظر تو چیه؟،_راجب چی؟!،خندید جانگ کوک_لباسایی که طراحی میکنم دیگه!!!،_اووو اونا...خب...معرکه ان!،لبخند زد که گوشی جیمین زنگ خورد جیمین_ببخشید بچه ها!،و ازمون دور شد و شروع کرد به حرف زدن با تلفن... جانگ کوک_هی میکو بیا بریم اونجا!،_ک کجا؟،دستمو گرفت و منو برد پایین یه سخره ای با شیب اروم و چمنی که به یه رود متصل بود!_اینجا...خیلی قشنگه!!،اب رود توی نور ماه میدرخشید...چمنا با باد ملایمی که داشت میوزید اروم تکون میخوردن...صدای اب مثل ی لالایی تموم نشدنی بود!راستش اونجا میتونست ی مکان بی نقص واس استراحت کردن باشه!!!جانگ کوک_بشین،نشستم کنارش رو چمنا...جانگ کوک_خسته نیستی؟،_نه...چطور؟،جانگ کوک_اوم اخه من یکم خستم،_خب پس بیا بریم خونه تا استراحت کنی،جانگ کوک_اخه با این چیزا که حالم جا نمیاد!!!،_پس چی؟،صورتشو اورد جلو!جانگ کوک_لبام یکم درد میکنه!میتونی خوبشون کنی؟!!،
حمایتتتتت پلیزز♡
سریع از جانگ کوک جدا شدم جانگ کوک_هیچی بابا...بهتره بریم داخل هواپیما دیگه وقتشه!،و وارد هواپیما شدیم و نشستم روی صندلیی که کنار جانگ کوک بود و خودش واسم خالیش کرده بود!جانگ کوک_به به میکو خانم قدم رنجه فرمودین بانو!،خندیدیم جانگ کوک_نمی ترسی ک؟،_نه معلومه که نه!،(چند دیقه دیگه وقتی که هواپیما داره اوج میگیره!)_کوووککککککک میخواد سقوط کنههههه؟؟؟،خندید جانگ کوک_نه دیوونه داره پرواز میکنع...داد نزن گوشاامممم!!!،و خندید_چراااا من گوووشاااممم کرررر شدهههه؟؟؟،جانگ کوک_طبیعیه الان خوووب میشیییی!!!،...بالاخره رسیدیم توکیوی ژاپن!بعد از ۲ ساعت فرودگاه موندن بخاطر نامجون که گم شده بود رفتیم خونه ی جانگ کوک...خونش توی یه دهکده یا یه جور روستا بود میگفت از شلوغی شهر های بزرگ بدم میاد منم همینطور جاهای شلوغ داغم میکنه نمیدونم این حسمو چجور تعریف کنم...درست مثل وقتیه که جانگ کوک بهم دست میزنه یا کاری میکنه که ضربان قلبم بالا بره اما تو جاهای شلوغ احساس میکنم دارم خفه میشم!...همه رفتن و رو مبلا ولو شدن جانگ کوک-نمیخواین بریم بگردیم؟هنوز ساعت ۹،سوکجین-نههههه من خسته ام،جانگ کوک-یعنی هیچ کدومتون نمیاین؟،-من میام،جیمین-منم همینطور،...
داشتیم قدم میزدیم و جانگ کوک داشت راجب هفته ی مد ژاپن و فستیوال لباساش با جیمین صحبت میکرد...منم داشتم اطرافو میدیدم...چمنای کوتاه و خونه هایی با سبک ژاپنی...محل اروم و خوبی بود حالا میفهمم چرا جانگ کوک چنین جایی و انتخاب کرده جانگ کوک_هی میکو نظر تو چیه؟،_راجب چی؟!،خندید جانگ کوک_لباسایی که طراحی میکنم دیگه!!!،_اووو اونا...خب...معرکه ان!،لبخند زد که گوشی جیمین زنگ خورد جیمین_ببخشید بچه ها!،و ازمون دور شد و شروع کرد به حرف زدن با تلفن... جانگ کوک_هی میکو بیا بریم اونجا!،_ک کجا؟،دستمو گرفت و منو برد پایین یه سخره ای با شیب اروم و چمنی که به یه رود متصل بود!_اینجا...خیلی قشنگه!!،اب رود توی نور ماه میدرخشید...چمنا با باد ملایمی که داشت میوزید اروم تکون میخوردن...صدای اب مثل ی لالایی تموم نشدنی بود!راستش اونجا میتونست ی مکان بی نقص واس استراحت کردن باشه!!!جانگ کوک_بشین،نشستم کنارش رو چمنا...جانگ کوک_خسته نیستی؟،_نه...چطور؟،جانگ کوک_اوم اخه من یکم خستم،_خب پس بیا بریم خونه تا استراحت کنی،جانگ کوک_اخه با این چیزا که حالم جا نمیاد!!!،_پس چی؟،صورتشو اورد جلو!جانگ کوک_لبام یکم درد میکنه!میتونی خوبشون کنی؟!!،
حمایتتتتت پلیزز♡
۹.۲k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.