فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۱
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۳۱
اومد سمتم و اروم رو دستاش خوابوندتم و بلندم کرد!جانگ کوک_جیمین نمیای؟!،جیمین_چرا چرا...فقط دارم حسرت میخورم ک چرا بقیه نیستن این لحظات عاشقانه رو ببینن!!!،جانگ کوک_دارم برات!،...پتوی دورمو سفت تر به خودم پیچیدم و صبر کردم تا کنار شومینه ای ک بودم گرم شم!جیمینی ک کنارم تو پتو گم شده بود گفت_هی میکو!،کسی پیشمون نبود و اون اروم صحبت میکرد!همچنان ک موهام چک و چک اب میریختن رو صورتم گفتم_ب بله؟،جیمین_میگم...اخلاق جانگ کوک عجیب نشده؟!!،_چطور؟،جیمین_من اونو خوب میشناسم...ادمی بود ک میونه خوبی با دخترا نداشت...ولی با تو خیلی خوبه...حتی با مام اینجوری نی!!!،جانگ کوک_الان حسودیت میشه؟!!،خندیدیم همراه جانگ کوک پسرام بهمون ملحق شدن...جانگ کوک اومد و کنارم نشست و با دستش قطره های اب روی گونهمو پاک کرد که جین با سر و صدا وارد اتاق شد!جین_نگاشون کن!!!مث پاندا البته ب جز میکو رو زمین ولو شدن بعد من باید شکمای پانداییشونو جز میکو سیر کنم!واقعا خجالت البته ب جز میکو نمیکشین؟؟این همه زحمت کشیدم واستون کاپوچینوی خامه ای درست کردم تا اون روی پانداییتون البته...،همه یکصدا حرفشو قطع کردن و گفتن_به جز میکو!!!،جین_اره افرین...تا اون روی پانداییتون البته ب جز میکو ادمیزادی شه!!!،
همه دیگه داشتن پاچه ی همو میجوییدن از خنده:/من ک نزدیک بود برم تو خانواده هیزما بسوزم از خنده:|کاپوچینو ها رو بهمون داد و مام همینطور ک گرم صحبت بودیم خوردیمشون...دیگه وقت خواب شده بود و هر کی تو اتاق خودش مستقر شده بود!سر جام بودم و داشتم از شدت سردی و نرمیش روش وول میخوردم که جانگ کوک وارد اتاق شد!جانگ کوک_خوش میگذره تنها تنها؟!،خندیدم_امشب خیلی خوش گذشت،لبخند زد و اومد کنار جام نشست جانگ کوک_تو باعثش بودی!،لبخند زدم جانگ کوک_خببب...وقته پمادته!!!،_نه نیازی نیس!،جانگ کوک_اتفاقا نیازی هس!،همچنان ک به شکم رو جام دراز کشیده بودم لباسمو کنار زد و پمادو رو کبودی کمرم زد و ماساژ داد_عایییی!،جانگ کوک_باید حواسم بهت میبود...لعنت بهم!!!،_کوووووک اینجوری نگو!مگه تو چه گناهی کردی ک باید همش حواست ب من باشه؟بعدم من ک بچه نیستم!خودم از پس خودم بر میام!،اومد در گوشم جانگ کوک_از پس خودت بر اومدنتم دیدیم!،و خودشو کشید عقب_اون فقط ی اتفاق بود،جانگ کوک_درسته...منم نباید میذاشتم ک اتفاق بیوفته...تو دست من امانتی...نمیخوام بخاطر حواس پرتی من اسیب ببینی!،یکم مکث کردم_تو...خیلی مهربونی...ولی باور کن منم دوس ندارم بخاطر من نتونی خوش بگذرونی!،خندید جانگ کوک_کی گفته بهم خوش نمیگذره؟!!،
بچه هاااااا امتحانام تموم شد بعد اون همه درس سخت نفس راحت کشیدم برای شیرینی ۴ تا پارت الان میزارم اگه شد شبم ۲ تا پارت میزارم♡
اومد سمتم و اروم رو دستاش خوابوندتم و بلندم کرد!جانگ کوک_جیمین نمیای؟!،جیمین_چرا چرا...فقط دارم حسرت میخورم ک چرا بقیه نیستن این لحظات عاشقانه رو ببینن!!!،جانگ کوک_دارم برات!،...پتوی دورمو سفت تر به خودم پیچیدم و صبر کردم تا کنار شومینه ای ک بودم گرم شم!جیمینی ک کنارم تو پتو گم شده بود گفت_هی میکو!،کسی پیشمون نبود و اون اروم صحبت میکرد!همچنان ک موهام چک و چک اب میریختن رو صورتم گفتم_ب بله؟،جیمین_میگم...اخلاق جانگ کوک عجیب نشده؟!!،_چطور؟،جیمین_من اونو خوب میشناسم...ادمی بود ک میونه خوبی با دخترا نداشت...ولی با تو خیلی خوبه...حتی با مام اینجوری نی!!!،جانگ کوک_الان حسودیت میشه؟!!،خندیدیم همراه جانگ کوک پسرام بهمون ملحق شدن...جانگ کوک اومد و کنارم نشست و با دستش قطره های اب روی گونهمو پاک کرد که جین با سر و صدا وارد اتاق شد!جین_نگاشون کن!!!مث پاندا البته ب جز میکو رو زمین ولو شدن بعد من باید شکمای پانداییشونو جز میکو سیر کنم!واقعا خجالت البته ب جز میکو نمیکشین؟؟این همه زحمت کشیدم واستون کاپوچینوی خامه ای درست کردم تا اون روی پانداییتون البته...،همه یکصدا حرفشو قطع کردن و گفتن_به جز میکو!!!،جین_اره افرین...تا اون روی پانداییتون البته ب جز میکو ادمیزادی شه!!!،
همه دیگه داشتن پاچه ی همو میجوییدن از خنده:/من ک نزدیک بود برم تو خانواده هیزما بسوزم از خنده:|کاپوچینو ها رو بهمون داد و مام همینطور ک گرم صحبت بودیم خوردیمشون...دیگه وقت خواب شده بود و هر کی تو اتاق خودش مستقر شده بود!سر جام بودم و داشتم از شدت سردی و نرمیش روش وول میخوردم که جانگ کوک وارد اتاق شد!جانگ کوک_خوش میگذره تنها تنها؟!،خندیدم_امشب خیلی خوش گذشت،لبخند زد و اومد کنار جام نشست جانگ کوک_تو باعثش بودی!،لبخند زدم جانگ کوک_خببب...وقته پمادته!!!،_نه نیازی نیس!،جانگ کوک_اتفاقا نیازی هس!،همچنان ک به شکم رو جام دراز کشیده بودم لباسمو کنار زد و پمادو رو کبودی کمرم زد و ماساژ داد_عایییی!،جانگ کوک_باید حواسم بهت میبود...لعنت بهم!!!،_کوووووک اینجوری نگو!مگه تو چه گناهی کردی ک باید همش حواست ب من باشه؟بعدم من ک بچه نیستم!خودم از پس خودم بر میام!،اومد در گوشم جانگ کوک_از پس خودت بر اومدنتم دیدیم!،و خودشو کشید عقب_اون فقط ی اتفاق بود،جانگ کوک_درسته...منم نباید میذاشتم ک اتفاق بیوفته...تو دست من امانتی...نمیخوام بخاطر حواس پرتی من اسیب ببینی!،یکم مکث کردم_تو...خیلی مهربونی...ولی باور کن منم دوس ندارم بخاطر من نتونی خوش بگذرونی!،خندید جانگ کوک_کی گفته بهم خوش نمیگذره؟!!،
بچه هاااااا امتحانام تموم شد بعد اون همه درس سخت نفس راحت کشیدم برای شیرینی ۴ تا پارت الان میزارم اگه شد شبم ۲ تا پارت میزارم♡
۷.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.