شراب سرخ پارت ۴۵
شراب سرخ پارت ۴۵
#red_wine #red_wine🍷
به بل نگاه کردم و بعد به ساعت که هفت را نشان میداد که دپرس گفتم:اما یک ساعت بیشتر به شروع مهمونی نمونده بل.. من چطوری حاضر بشم..تازه بلدم نیستم خودمو آرایش کنم یا موهامو درست کنم..
آهی کشیدم که بل گفت: من میدونم باید چیکار کنیم.
بل فورا دست بکار شد و با خواهرش که آرایشگر حرفهای بود تماس گرفت و قضیه را به او توضیح داد و قرار شد زود خودش را به منزل کیم برساند..
طی رسیدن خواهر بل به اینجا، تصمیم گرفتیم به اتاق برویم تا همه چیز را فورا آماده کنیم..
بلا خواهر بل خودش را یک ربعه رساند و سریع به خودش جنبید و شروع کرد به اتو کشیدن موهایم...
تقریبا یک ساعت زیر دستش بودم تا بالاخره دست از کار کشید و گفت: محشر شدی..
لبخندی به او زدم و خواستم خودم را در اینه ببینم اما جلویم را گرفت و گفت:لباستو بپوش بعد..
با ذوق سمت لباسم رفتم اما بلا با دیدن لباس دهن کجیای کرد و گفت:اینو میخوای بپوشی؟
_اره چطور مگه؟
بلا به لباس اشاره زد و گفت: خیلی پوشیدهاست، تو اندام قشنگی داری لباس لختی تر نداری..
متعجب به او و بل نگاه کردم که خودش با پرویی رفت سر وقت لباس هایم..
اعتراض کردم:اما تهیونگ اینو برای مهمونی واسم خریده ، دلم میخواد لباسم با سلیقه اون باشه..
بلا چپ نگاهم کرد و گفت:تو دختر دیوونهای ، اون مرتیکه دست یک زن دیگه رو گرفته رفته مهمونی، تو رو اینجا تک و تنها ول کرده بعد میخوای لباسی که اون برات خریده رو بپوشی..اگه میخوای افسار مردتو دستت بگیری کمی هم خلافش کار کن..از لباسی که واست گرفته معلومه زیاد خوشش نمیاد لباس لختی بپوشی اما نظر من روی این لباسه..
پیراهن شیری رنگ را از پشتش بیرون اورد و جلویم گرفت..
اسلاید دوم لباسی که اته میپوشه
#red_wine #red_wine🍷
به بل نگاه کردم و بعد به ساعت که هفت را نشان میداد که دپرس گفتم:اما یک ساعت بیشتر به شروع مهمونی نمونده بل.. من چطوری حاضر بشم..تازه بلدم نیستم خودمو آرایش کنم یا موهامو درست کنم..
آهی کشیدم که بل گفت: من میدونم باید چیکار کنیم.
بل فورا دست بکار شد و با خواهرش که آرایشگر حرفهای بود تماس گرفت و قضیه را به او توضیح داد و قرار شد زود خودش را به منزل کیم برساند..
طی رسیدن خواهر بل به اینجا، تصمیم گرفتیم به اتاق برویم تا همه چیز را فورا آماده کنیم..
بلا خواهر بل خودش را یک ربعه رساند و سریع به خودش جنبید و شروع کرد به اتو کشیدن موهایم...
تقریبا یک ساعت زیر دستش بودم تا بالاخره دست از کار کشید و گفت: محشر شدی..
لبخندی به او زدم و خواستم خودم را در اینه ببینم اما جلویم را گرفت و گفت:لباستو بپوش بعد..
با ذوق سمت لباسم رفتم اما بلا با دیدن لباس دهن کجیای کرد و گفت:اینو میخوای بپوشی؟
_اره چطور مگه؟
بلا به لباس اشاره زد و گفت: خیلی پوشیدهاست، تو اندام قشنگی داری لباس لختی تر نداری..
متعجب به او و بل نگاه کردم که خودش با پرویی رفت سر وقت لباس هایم..
اعتراض کردم:اما تهیونگ اینو برای مهمونی واسم خریده ، دلم میخواد لباسم با سلیقه اون باشه..
بلا چپ نگاهم کرد و گفت:تو دختر دیوونهای ، اون مرتیکه دست یک زن دیگه رو گرفته رفته مهمونی، تو رو اینجا تک و تنها ول کرده بعد میخوای لباسی که اون برات خریده رو بپوشی..اگه میخوای افسار مردتو دستت بگیری کمی هم خلافش کار کن..از لباسی که واست گرفته معلومه زیاد خوشش نمیاد لباس لختی بپوشی اما نظر من روی این لباسه..
پیراهن شیری رنگ را از پشتش بیرون اورد و جلویم گرفت..
اسلاید دوم لباسی که اته میپوشه
۱.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.