شراب سرخ پارت ۴۴
شراب سرخ پارت ۴۴
#red_wine🍷
+تمومش کن ا.ت
تمامش نکردم و منم مثل خودش صدایم را بالا بردم
_چرا جنی داره برای این مهمونی اماده میشه... داری اونو به عنوان پارتنرت بجای من به مهمونی میبری؟ تو چطور اینقدر پستی تهیونگ؟!!!
تازه کاور مشکی لباس را در دستش دیدم که پرت کرد روی تخت:اره من پستم که رفته بودم خودم شخصا برای خانم لباس بگیرم..
اوه خدای من..نه!
با تیپ رسمی و مجللی که زده بود سمتم آمد : اما تو حتی لیاقتشم نداشتی...
بغضم را ندید پشیمانیام را ندید ، پشت کرد و رفت..
چشمانم را با درد بستم.. فقط یک لحظه ، فقط یک لحظه غفلت ببین چطور دلشو شکستی!
سمت کاور لباس رفتم و او را باز کردم..
لباس مجلسی بلند سفید را از کاور بیرون کشیدم..
لباسی که کیم برای ا.ت خریده بود
لباسی که کیم برای ا.ت خریده بود ( اسلاید بعد)
یک کار ساده اما شیک و مجلسی..
دلم برای خوش سلیقه بودنش رفت..
من چیکار کردم ، من زود قضاوتش کردم ، دل مردم را با ندونم کاریم شکوندم
نباید میزاشتم اینطوری میرفت.. نباید..
لباس را روی تخت رها کردم از اتاق خارج شدم..
خواستم از پله ها پایین بروم که صدایش به گوشم رسید:حالت خوبه؟
جنی:خوبم ممنون، خیلی خوشتیپ شدی..چطورم؟
در دیدم نبودند تا بتوانم ریکشن کیم را نسبت به استایل او ببینم..
+بریم..
جنی:اون نمیاد؟
صدای سرد و بی روحش دلم را لرزاند ، حس کردم دیگر مهر و امنیت او را از دست دادم:نه بریم..
همانجا روی اولین پله، راه پله نشستم..
زانوی غم بغل کردم و غصه خوردم..
غصه برای ناراحت کردنش غصه برای اینکه منو با خودش نبرد، غصه دلتنگی برای بابا ، غصه برای نبود مامان ، غصه برای تنهایی و بی کسیم برای همه چیز..
بل کنارم نشست و دلداری ام داد:اما اقا برای امشب واستون لباس گرفتن..
_اون لباس مال قبل این بود که من دلشو بشکنم..
_چطوری بل اون رفت ...
از اینکه با جنی رفت بغض کردم از اینکه جنی با او کاری کند قلبم درد گرفت..نکنه دیگه دوستم..
از حرفی که میخواستم به خودم بگویم هیچ مطمئن نبودم ، اینکه او من را دوست داشته باشد..غیر ممکن بود..من دختر دشمنش بودم چطوری میتونست دوستم داشته باشه.
بل:خب شما هم برین دنبالشون..
برم دنبالش!
فکر بدی هم نبود..
بچه ها چون پارت ها آپ نمیشه و یکی یکی میاد منم امتحان دارم میرم درس میخونم بین درس هایی که تموم کردم یک پارت براتون آپ میکنم
#red_wine🍷
+تمومش کن ا.ت
تمامش نکردم و منم مثل خودش صدایم را بالا بردم
_چرا جنی داره برای این مهمونی اماده میشه... داری اونو به عنوان پارتنرت بجای من به مهمونی میبری؟ تو چطور اینقدر پستی تهیونگ؟!!!
تازه کاور مشکی لباس را در دستش دیدم که پرت کرد روی تخت:اره من پستم که رفته بودم خودم شخصا برای خانم لباس بگیرم..
اوه خدای من..نه!
با تیپ رسمی و مجللی که زده بود سمتم آمد : اما تو حتی لیاقتشم نداشتی...
بغضم را ندید پشیمانیام را ندید ، پشت کرد و رفت..
چشمانم را با درد بستم.. فقط یک لحظه ، فقط یک لحظه غفلت ببین چطور دلشو شکستی!
سمت کاور لباس رفتم و او را باز کردم..
لباس مجلسی بلند سفید را از کاور بیرون کشیدم..
لباسی که کیم برای ا.ت خریده بود
لباسی که کیم برای ا.ت خریده بود ( اسلاید بعد)
یک کار ساده اما شیک و مجلسی..
دلم برای خوش سلیقه بودنش رفت..
من چیکار کردم ، من زود قضاوتش کردم ، دل مردم را با ندونم کاریم شکوندم
نباید میزاشتم اینطوری میرفت.. نباید..
لباس را روی تخت رها کردم از اتاق خارج شدم..
خواستم از پله ها پایین بروم که صدایش به گوشم رسید:حالت خوبه؟
جنی:خوبم ممنون، خیلی خوشتیپ شدی..چطورم؟
در دیدم نبودند تا بتوانم ریکشن کیم را نسبت به استایل او ببینم..
+بریم..
جنی:اون نمیاد؟
صدای سرد و بی روحش دلم را لرزاند ، حس کردم دیگر مهر و امنیت او را از دست دادم:نه بریم..
همانجا روی اولین پله، راه پله نشستم..
زانوی غم بغل کردم و غصه خوردم..
غصه برای ناراحت کردنش غصه برای اینکه منو با خودش نبرد، غصه دلتنگی برای بابا ، غصه برای نبود مامان ، غصه برای تنهایی و بی کسیم برای همه چیز..
بل کنارم نشست و دلداری ام داد:اما اقا برای امشب واستون لباس گرفتن..
_اون لباس مال قبل این بود که من دلشو بشکنم..
_چطوری بل اون رفت ...
از اینکه با جنی رفت بغض کردم از اینکه جنی با او کاری کند قلبم درد گرفت..نکنه دیگه دوستم..
از حرفی که میخواستم به خودم بگویم هیچ مطمئن نبودم ، اینکه او من را دوست داشته باشد..غیر ممکن بود..من دختر دشمنش بودم چطوری میتونست دوستم داشته باشه.
بل:خب شما هم برین دنبالشون..
برم دنبالش!
فکر بدی هم نبود..
بچه ها چون پارت ها آپ نمیشه و یکی یکی میاد منم امتحان دارم میرم درس میخونم بین درس هایی که تموم کردم یک پارت براتون آپ میکنم
۱.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.