❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part27
☆☆☆
یک روز
دو روز
یک هفته
دوهفته
دو هفته از رفتن تهیونگ میگذشت و والری به معنای واقعی کلمه عذاب کشیده بود.
هر بار که صدای زنگ در می اومد از جا میپرید. هربار که خبری از دنیای مافیا می اومد نصف عمر میشد.
اما هیچ کدوم از اونا به تهیونگ مربوط نمیشدن!
کسی که پا به پای عذاب والری عذاب میکشید هیونجین بود!
انگار که روح اون دونفر به هم وصل باشه پا به پای هم اشک میریختن. والری برای تهیونگ و هیونجین برای والری!
سیترا در اتاق رو با عصبانیت کوبید و
با کلافگی کش موهاشو باز کرد.
کوک: چی شده بیب؟
سیترا دستی تو موهاش کشید: والری داره دیوونم میکنه حرف حساب تو کتش نمیره.
کوک از روی تخت بلند شد و به سمت سیترا رفت: من درکش میکنم اون عاشقه و طبیعیه بی قرار باشه.
سیترا نفسش رو داد بیرون: اما تهیونگ یه کفتار صفت عوضیه، من نمیتونم بزارم بازم به والری ضربه بزنه، بدتر اینکه پا به پای والری هیونجین هم داره تلف میشه... من اون دو نفر رو اسون به اینجا نرسوندم که دارن دستی دستی خودشون رو به باد میدن!
کوک از پشت سیترا رو بغل کرد. سرش رو روی شونش گذاشت و از تو ایینه به چشمای طوسی ماده گرگ زیباش نگاه کرد: بیبی من نگران توله هاشه؟ هوم؟
سیترا که از گرمای بدن عضله ای کوک ارامش گرفته بود دستاش رو، روی دستای کوک گذاشت و بدنش رو شل کرد: البته که نگرانشونم، دارم دیونه میشم.
کوک بوسه ملایمی رو گردن سیترا گذاشت: خب چرا نمیزاری برم و کیم رو ریشه کن کنم؟
سیترا اخم کرد: منظورت کیم بزرگه؟ پدر بزرگ تهیونگ؟
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part27
☆☆☆
یک روز
دو روز
یک هفته
دوهفته
دو هفته از رفتن تهیونگ میگذشت و والری به معنای واقعی کلمه عذاب کشیده بود.
هر بار که صدای زنگ در می اومد از جا میپرید. هربار که خبری از دنیای مافیا می اومد نصف عمر میشد.
اما هیچ کدوم از اونا به تهیونگ مربوط نمیشدن!
کسی که پا به پای عذاب والری عذاب میکشید هیونجین بود!
انگار که روح اون دونفر به هم وصل باشه پا به پای هم اشک میریختن. والری برای تهیونگ و هیونجین برای والری!
سیترا در اتاق رو با عصبانیت کوبید و
با کلافگی کش موهاشو باز کرد.
کوک: چی شده بیب؟
سیترا دستی تو موهاش کشید: والری داره دیوونم میکنه حرف حساب تو کتش نمیره.
کوک از روی تخت بلند شد و به سمت سیترا رفت: من درکش میکنم اون عاشقه و طبیعیه بی قرار باشه.
سیترا نفسش رو داد بیرون: اما تهیونگ یه کفتار صفت عوضیه، من نمیتونم بزارم بازم به والری ضربه بزنه، بدتر اینکه پا به پای والری هیونجین هم داره تلف میشه... من اون دو نفر رو اسون به اینجا نرسوندم که دارن دستی دستی خودشون رو به باد میدن!
کوک از پشت سیترا رو بغل کرد. سرش رو روی شونش گذاشت و از تو ایینه به چشمای طوسی ماده گرگ زیباش نگاه کرد: بیبی من نگران توله هاشه؟ هوم؟
سیترا که از گرمای بدن عضله ای کوک ارامش گرفته بود دستاش رو، روی دستای کوک گذاشت و بدنش رو شل کرد: البته که نگرانشونم، دارم دیونه میشم.
کوک بوسه ملایمی رو گردن سیترا گذاشت: خب چرا نمیزاری برم و کیم رو ریشه کن کنم؟
سیترا اخم کرد: منظورت کیم بزرگه؟ پدر بزرگ تهیونگ؟
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۷k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.